کتاب شهید عبدالله میثمی، جلد یازدهم از مجموعه «نیمه ی پنهان ماه» می باشد که به بیان زندگی نامه و خاطرات شهید عبدالله میثمی از زبان همسرشان می پردازد.
تا روز شهادت حضرت زهرا (س)، نزدیک ظهر بعد از نماز رفتیم دیدنش. قرار شد بعد از آن جا برویم خانۀ مادر بزرگش. تا رسیدیم، تلفن زدند، گفتند «عبدالله شهید شده. » من خیلی ناله می کردم. می گفتم «من رو ببرین بیمارستان. من شفای عبدالله را از حضرت ابوالفضل می گیرم. »
می گفتم «تو را خدا من را ببرین. » حاج خانم من را آرام می کرد. خودش همیشه می گفت بعد از آقا رحمت، طاقت داغ دوباره ندارد، ولی آن روز می گفت «دیشب خواب دیدم آیه ای از قیامت آوردن جلوی چشمم. من هم گفتم خدایا راضیم به رضای تو. » تهران تشییعش کردند، بردند قم غسلش دادند و دور حرم چرخاندند. هرچه گفتم من را ببرید غسالخانه، نبردند. گفتند «تو بارداری، حالت بد می شود. تا بالاخره دَمِ آخر، با صد تا قول و قرار که بی تابی نکنم، گذاشتند بروم ببینمش؛ آرام خوابیده بود.