کتاب وقتی مژی گم شد نوشته حمیدرضا شاهآبادی توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است.
دو خانواده ی متوسط را فرض کنید که دو دختر نوجوان دارند وهر دو دختر را هم مژی صدا می کنند. حالا فرض کنید یکی از مژی ها گم شود. همه فکر می کنند که او فرار کرده است، اما ظاهرا حادثه ی دیگر در راه است. این مقدمه ی خوبی است برای وارد شدن به یک قضیه ی تکراری، اما هنوز مهم و بحرانی: فرار دختران نوجوان از خانه.
مژی که ترس برش داشته بود گفت: “من؟!... یادم نیست. کی گفتی؟”
و آنوقت بود که ناصر چنگالش را کوبید روی بشقاب چینی و گفت: “مرده شورت ببره دختر که آدم نمیشی.”
مژی گفت: “اِ بابا... چرا فحش میدی؟”
ناصر که حسابی عصبانی شده بود کف هر دو دستش را کوبید روی میز و گفت: “چرا فحش میدم؟ تا صبح باید درد بکشم. تازه میپرسی چرا فحش میدم. اگه دوباره معده ام خونریزی کنه تو جوابشو میدی؟” آنوقت سامان برای آنکه ناصر را آرام کند گفت: “حالا تو حرص نخور حالت بدتر
میشه، فوقش با ماشین می ریم شهر می خریم. حتما داروخانه شبانه روزی هست.”
و ناصر جواب داد: “چیچی رو می خریم، قرصاش خارجیه، اینجا گیر نمییاد، باید برگردیم تهران. اگه تا اونموقع المصب دوباره خونریزی نکنه.”