کتاب شور زندگی نوشته مجموعه ای از داستان های کوتاه توسط انتشارات ماهواره منتشر شده است.
همیشه از بچگی یادم می آید که مادرم به من می گفت، لیلا بانو دختر قشنگم و همدم روزهای تنهاییه مادر به من بگو که چه رازی نهفته در وجودت داری که بی آن که برگردی و سر بچرخانی متوجه می شوی که کسی پشت سر توست، راستش حتی خواهر و برادرانم هم از این عادت تشخیص من کلافه بودند! همیشه برایشان سوال بود، چون قبل از این که آن ها موفق شوند و چشم های مرا با دستانشان بپوشانند؛ من میفهمیدم و بر میگشتم.
نمی دانم به هرجهت همیشه هوشیار بودم به قولی حس ششم داشتم؟! اما تا جایی که می توانستم این حس را از علی اکبر پنهان کرده بودم، نمی خواستم وقتی شیطنتی می کند و از پشت سر مرا می ترساند یا حتی آن زمان که غافلگیرانه به من هدیه ای تقدیم میکند و قبلش چشمانم را با دستان پر مهرش میپوشاند واکنشی نشان بدهم چون میدانستم علی اکبر با تمام مشغلههای شغلی و فعالیت داوطلبانهای که در گروه های بسیج محله داشت آن هم در میان جنگ گلوله و بمباران همین که تمام تلاشش را میکرد که بهترین همسر دنیا برایم باشد؛ زیبا و جذاب بود و دلم نمیخواست که قبل از غافلگیری های او سر بچرخانم، براستی که علی اکبر بهترین همسر برایم بود...
مردی رشید، خوش سیما و همیشه خندان، شوخ طبع و شاعر و خوش خلق نزدیک اذان صبح بود... دلم آرام و قرار نداشت از خواب بیدار شدم... به سمت حوض داخل حیاط رفتم اندکی کنار حوض نشستم و با دستانم شروع به بازی کردن با آب کردم همین طور مشغول بازی و سرگرم شدن با ماهی های درون حوض بودم که صدای اذان را شنیدم. هوا خنک بود و نسیم ملایمی می وزید...