کتاب زندان جو خاطرات نویسندهای ناشناس از زندان جَو، یکی از زندانهای رژیم حاکم بحرین است. نویسنده این کتاب در سال 2015 (1395) در زندان جو اسیر بوده و با شهید عباس السمیع ملاقات داشته است. عباس السمیع 26 ساله به همراه دو جوان دیگر بحرینی توسط نیروهای پلیس رژیم آل خلیفه اعدام شدند. اعدام این جوانان با واکنشهای گسترده در سطح بینالمللی همراه بود.
زندان جو یک تراژدی باورنکردی در روزگار تمدن بشری است. خواندن این کتاب ما را به تاریکترین، وحشتناکترین و پراضظرابترین نقطهی جهان میبرد. جایی که شکنجه رسم هر روز آنجاست. این مکان غمانگیز که به مرکز بازپروری «جَو» معروف شده است درسال 1979در یک روستای ساحلی با همین نام در 25 کیلومتری منامه تأسیس شد. این زندان دارای چهار سوله ی بزرگ است که با ظرفیت 456 نفر حدود 1006 را در خود جای داده است.
جهاد -نام مستعار نویسنده - این کتاب را طی 84 روز نوشته است. انتشار این رمان در سال 2016 با استقبالی گسترده مواجه شد و خیلی زود به چاپ مجدد رسید. نمره 4.3 از 5 این کتاب در شبکهی اجتماعی تخصصی کتاب گودریدز و نوشته شدن بیش از صد نظر و مرور در مورد این کتاب، حاکی از اقبال خوب مخاطبان به آن است. نویسنده در این کتاب از روزهای سختِ ساختمان وحشتآور زندان جو برایمان تعریف میکند، روزهایی که شاید تاکنون برای او تمام نشده باشد. نویسنده که به جرم وطنپرستی و مبارزه با استبداد گرفتار زندان آل خلیفه شده بود در مورد مشکلات نوشتن گفته است: «… خاطرات دردناکی را یادآوری و حوادث غمانگیزی را با سند و مدرک ثابت کردم که هنگام آمادهکردن و نوشتنشان اشک هایم سرازیر میشد. من همه اینها را در شرایطی دشوار و با امکاناتی اندک نوشتم، چون کارم خطرناک بود و بهسختی میشد جایی بیسروصدا و دور از چشم این همه زندانبان یافت که فکر آرام بگیرد و قلم بنویسد. در هر حال مثل اسب با زمان مسابقه میدادم و در شبانهروز ساعتها با قلم و کاغذم، گوشهای تنها و دور از همه مینشستم؛ اما چیزی که وقت و انرژیام را میگرفت این نبود، حقیقتی بود که نمیدانستم و میخواستم آن را از آدمهایی که با دقت انتخابشان کرده بودم کشف کنم.»
به گفته «جهاد» برای نوشتن این رمان در شرایط زندان دَه خودکار مصرف شده است. او برای به دست آوردن کاغذ و دفتر گاهی یک ماه انتظار میکشیده است و بالاخره توانسته در پنج دفتر کتابش را به پایان رسانده و با مشکلات زیادی به بیرون زندان منتقل کند، این کتاب روایتی است از مظلومیت شیعیان بحرین. زندان جو با ترجمه اسماء خواجهزاده در انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده است.
بوسهای روی پیشانیام حس کردم و بیدار شدم؛ معلم با روی گشاده به من لبخند میزد. نه معلم! این طور خجالتزدهام نکن! با ناراحتی گفتم:
من که هستم که تو پیشانیام را ببوسی؟!
اولاً این بوسهای بود که دو روز پیش بعد از نماز از من دزدیدی. ثانیاً شما مؤمن هستید و همین برای بوسیدن پیشانیتان کافی است. ثالثاً بلند شو که اذان گفتهاند. بلند شو که دیر به نماز جماعت نرسی.
چشم معلم! الان بلند میشوم.
او واقعاً متواضع بود و به کسی اجازه نمیداد پیشانیاش را ببوسد، عذرخواهی میکرد و طرف مقابل را در آغوش میگرفت.
نماز صبح فضای خاصی داشت. در راهروی تاریک سوله برگزار میشد و تنها روشناییاش نوری بود که از در جلویی میتابید و قسمت کوچکی را نزدیک امام جماعت (معلم) روشن میکرد. معلم، نور زندان و یوسف آن بود. موقع زمزمۀ دعای عهد با صدای خوش «احمد عباس الدرازی» -که قبل از ورود به زندان مداح بود- رایحهی خشوع و معنویت به مشام میرسید. زندان جوانان زیادی را هم ساخت و استعدادهایشان را جلا داد تا هنگام آزادی و بازگشت به جامعه، با کارهای خلاقانۀ خود مردم را غافلگیر کنند.