در این میان پسر دانایی بنام فرهوش در جست و جوی مهردخت به دره ای رسید؛ که در آن دره پیردانایی زندگی می کرد؛ اما ورودی های دره توسط نیروهای پنهانی محافظت می شد؛ و هر کسی اجازه ورود نداشت. پسر جوان چندبار تلاش کرد تا وارد دره شود اما هربار؛ نیرویی مانع ورود وی می شد. فرهوش این بار سعی کرد تمرکز بیشتری کند و ذهن خود را از هر فکری آزاد کند و به گذشته و به آینده نیاندیشد و فقط به روی هدف خود، تمرکز کند.