کتاب شلغم میوه بهشته رمان کوتاهی است که سرگذشت دو خانواده را در محلهای کوچک در جنوب تهران قدیم (دههی 50) روایت میکند. افغانی با نگاه سوم شخص (دانای کل) سلیقه و وضعیت متفاوت دو خانواده را نشان میدهد. زنان در این کتاب محوریت اصلی داستان هستند. نرگس و گلعنبر هر کدام مادر یکی از خانوادههای داستان هستند که میانهی خوبی با هم ندارند.
با توجه به تاریخ نگارش این کتاب و وضعیت زنان در جامعهی آن دوره، میتوان پی به نقش اغلب زنان در آن مقطع زمانی برد. زنانی که به خانهداری و بچهداری مشغولاند و تصمیمگیریهای مهم خانواده معمولا به عهده مرد است. هر کدام از زنان داستان شلغم میوه بهشته سر مسائل کوچک با هم بحث و جدل میکنند، زندگی خود را به رخ دیگری میکشند و حتی رد پای خرافات را هم میتوان میان حرفهای آنها پیدا کرد.
مثلا جایی که نرگس خطاب به گل عنبر میگوید: «آری، دیروز چهارشنبه بود و چهارشنبه یعنی روزی که ننه عابدین جنی میشود!» یا در قسمتی دیگر که شاهد چاق شدن عابدین هستیم میبینیم که مادر سراغ پیرمرد میرود: «عابدین در حال چاق شدن است، طوری که لباس هایش برایش تنگ شده و به زحمت آن ها را می پوشد. برای این که او را چشم نزند به سراغ پیرِ نظرِ خواربار فروش می رود تا مقداری اسفند از او بگیرد و برای عابدین دود کند».
زنان در داستانهای علی محمد افغانی نقش پررنگتری نسبت به مردان دارند چرا که او زن را موجودی موثر در جامعه میداند و میگوید: «با این دیدگاه زنان داستانهای من بسیار پررنگ هستند و حتی بیشتر داستانهای من حول محور زن میچرخد، مانند: سیندخت، دکتر بکتاش، شلغم میوه بهشته. حتی در محکوم به اعدام نیز من از سوی تیپهای مرد داستان دیدگاههای خویش را در مورد زن ارائه دادهام».
علی محمد افغانی، نویسنده صاحبنام و صاحبسبک در ادبیات داستانی معاصر ایران است. بیشتر شهرت او بهدلیل تالیف رمان شوهر آهو خانم در زندان است. او در سال ۱۳۳۳، بهدلیل عضویت در سازمان افسران حزب توده، دستگیر و به زندان قصر فرستاده شد. بهگفته خودش ماموران زندان جلوی نوشتن او را میگرفتند و یادداشتهای او را بازرسی میکردند؛ به همین دلیل هنگام نوشتن، یک دیکشنری انگلیسی جلوی خود باز میکرد تا وانمود کند در حال ترجمه یک کتاب انگلیسی است.
از دیگر آثار علی محمد افغانی میتوان به «شادکامان دره قرهسو»، «سیندخت»، «بافتههای رنج»، «دختردایی پروین»، «صوفی صحنه»، «دزد کنگاور»، «دنیای پدران و دنیای فرزندان»، «حاج الله باشی»، «خداحافظ دخترم»، «سنگی بر روی بافه» و... اشاره کرد.
در همان کوچه، دو خانه بالاتر، از چهار ماه پیش جوان بیست و پنج ساله مجردی به نام هرمز آمده بود و زیرزمینی را از محمود آقا دلال کرایه کرده بود. هرمز کارش تابلو نویسی بود ولی دکانی نداشت. شبها در یکی از سینماهای شهر کار شبانه میکرد. گاهی شعر هم میگفت. او پدرش را از دست داده بود و متکفل خرج مادرش بود. از مدتی پیش، گل عنبر متوجه شده بود که هرمز شیفته اوست. این علاقه از دید نرگس دور نمانده بود و او مرتب این قضیه را به رخ گل عنبر میکشید.
مشدی قبل از سبزی فروشی، چندین شاگرد داشت و با اسب آب به در خانهها و دکانها میبرد و میفروخت. سالها پیش گل عنبر در سن سیزده سالگی در زلزله بویین زهرا پدر، مادر و دو برادرش را از دست داده و تنها خودش زنده مانده بود. کسی که او را از زیر آوار بیرون کشید و نجات داد همین مشدی بود که خود نیز تمام خانوادهاش را در زلزله از دست داده بود. او یک سال از گل عنبر مراقبت کرد تا بهبود پیدا کند. بعدها او را به همسری انتخاب کرد. اولین فرزندشان فقط یک هفته بعد از عقدشان به دنیا آمد. او با گل عنبر رابطه دوستانهای داشت اما عادت نداشت که کلمهای محبتآمیز به او بگوید. گل عنبر هم از این جهت ملالی نداشت.