کتاب کاندید یا خوش باوری، داستان مرد جوانی به نام کاندید است که در قصر فردی بهنام بارونِ توندر-تن- ترونخ روزگار میگذراند. داستان با توصیف شخصیت کاندید، افراد حاضر در قصر مثل صاحب آنجا و خانوادهاش شروع میشود. در این قصر فردی به نام پانگلوس هم زندگی میکند که در مسائلی همچون کیهانشناسی، فلسفه، الهیات و... صاحبنظر است. مرد جوان هم زیر نظر این استاد، تعلیم میبیند. اما همه ماجرای حضور کاندید در قصر، به اینجا ختم نمیشود. زندگی این مرد جوانی از وقتی که بهخاطر علاقهاش به دختر بارون، از قصر اخراج میشود، دستخوش تغییرات بسیاری میشود که او را متحمل رنجهای بیشماری میکند.
درسی که او همیشه از استادش در قصر گرفت، این بود که جهان همواره در بهترین و ایدهآلترین وضعیت خود قرار دارد و از این بهتر نمیتوان چیزی برای آن متصور شد. او با این جهانبینی از قصر اخراج میشود، شهر به شهر سفر میکند و شاهد درد و مصیبتهایی میشود که بر سر خودش و دوستانش میآید. همین مواجهه مستقیم با زندگی است که او و دوستانش بهطور قاطع به این نتیجه برسند که در این دنیا نباید هیچ دینی داشته باشند، نباید طرفدار هیچ دولتی بود، نباید هیچ سوالی پرسید. آنها در آخر، بعد از تمام بلاهایی که بر سرشان آمد، دریافتند که باید زمینشان را بارور کنند تا خرجشان را دربیاورند.
من شهری ندیدهام که ویرانی شهر مجاور را نخواهد، یا خانوادهای که خواستار نابودی خانوادهای دیگر نباشد. همه جا مستضعفان از مقتدران بیزارند، اما جلویشان پیشانی به خاک میسایند و مقتدران نیز با آنان مانند رمههایی رفتار میکنند که پشم و گوشتشان فروختنی است.
یک میلیون آدمکش به خدمت ارتش درآمدهاند، از این سو به آن سوی اروپا میدوند، با نظم و قاعده دست به قتل و غارت میزنند تا امرار معاش کنند، چون شغلی شریفتر از این سراغ ندارند؛ و در شهرهایی که به ظاهر از نعمت صلح برخوردارند و در آنها هنر رونق دارد، آنقدر که آدمیان از حسد، جلب نظر و تشویش آسیب میبینند، شهری در محاصره از آفات و بلاها نمیبیند. اندوههای پنهانی بیرحمتر از مصیبتهای عمومیاند.