کتاب سفرنامۀ کربلا، در طول سفر زیارتی نویسنده به عتبات عالیات، بهعنوانِ روحانی کاروان نگاشته شده است. در این سفرنامه تلاش شده است که علاوهبر مطالب مربوط به اماکن و زیارتگاهها، مسائل مهم و کاربردیِ علمی و معرفتی، البتّه بهصورتِ بسیار مختصر مطرح شود تا حتّی عزیزانی که از همسفری با روحانی کاروان در سفرهای انفرادی محروماند بتوانند با آداب و نکتههای مورد نیاز در طول این سفر معنوی آشنا شوند. مطالعۀ این کتاب، پنجرۀ جدیدی از زیارت عتبات عالیات بر روی مخاطبین میگشاید و سبب ارتباط بهتر آنان با ائمّۀ هدی علیهمالسلام خواهد گردید.
از خیابانهای کاظمین که رد میشدیم چندتا نکته نظرم را جلب کرد: وضعیت ماشینها و خیابانها و آپارتمانها کاظمین از نجف و کربلا تمیزتر و شیک بود و مشخص بود که در حومه پایتخت کسی هستیم که اصلا بنا بر آبادی و عمران مناطق شیعه نشین نداشته است! و یا پلاک ماشینهای کاظمین تقریبا صد در صد بغدادی بود و وقتی علتش را جویا شدم فهمیدم که استانداری و مسائل مربوط به تردد کاظمین کاملا تحت نظر بغداد صورت میگیرد و مردم علی الخصوص متمکنین هم از این بابت ناراضیاند و احساس استقلال ندارند! و یا خانم چادری کم پیدا میشد و معمولا خانمها محجب اما جلف و اندامی پوشیده بودند و با تحقیقی که کردم کاشف به عمل اومد که اصلا در مدارس اینگونه تیپی را تجویز می کنند... و موارد دیگر که قصد اطاله ندارم...
چون دیر رسیدیم و به نماز جماعت ظهر حرم مطهر نمی رسیدیم در هتل نماز خواندیم... ساعت ۳ عصر قرار گذاشتیم و همه با هم به حرم رفتیم. بارون نم نم شروع شده بود و صدای رعد و برق میومد... با عبارت 《یا من یسبح الرعد بحمده》شروع کردم و زمزمه مولا مولا یابن الزهرا یا جوادالائمه...به راه انداختم...وقتی از ماشین هتل پباده شدیم، بارون داشت تند تند شروع میشد... وای من عاشق این لحظه ام... معمولا قلب منم اول شروع بارون به یه تپش هیجان انگیزی میفته... تا رسیدیم به دم در حرم، نیمه خیس شده بودیم... به طاق یکی از حجره های حرم پناه آوردیم... نمی دونم کسی حواسش بود یا نه اما دو تا کبوتر خوشکل هم به گوشه بالایی طاق اون حجره پناه آورده بودند... بارون شدت گرفت و صحنه بی نظیر بارش رحمت الهی از زیباترین صحنه های عمر ما انسان هاست... چهل نفر در یک طاق ده متری پناه آورده... اذن دخول ... زیارت نامه مشترک... دعای باران ... توسل به امام عصر ارواحنا فداه... گریه و آه و ناله عاشقانه و...
هیچ قلمی نمی تونه از احساسی بنویسه که وسط حیات حرم امام کاظم و امام جواد ایستاده باشی و صورتت را به طرف آسمون گرفته باشی و بارون شدیدی هم بیاد و ببینی صورتت داره خیس می شه... چشمت را تند تند باز و بسته می کنی... دست و صورتت پر از بارونه... گذاشتم خوب خیس شدم... چه کسی از بوسه های باران رحمت الهی در وسط حرم دو امام معصوم سیر می شه که من دومیش باشم؟!!