کتاب داستان جاوید روایت واقعی زندگی پسری زرتشتی است که به قصد گرفتن خبری از خانواده اش، با عموی پیر و کم توانش از یزد، راهی تهران می شود و همین سفر او را چندین و چند سال اسیر تهران و دربار قاجار می کند. داستان جاوید در اواخر دوره ی حکومت پراغتشاش قاجار و ظهور رضاخان اتفاق می افتد.
داستان جاوید، تصویری روشن از آزار و اذیت شاهزادگان قاجاری با زرتشتیان ارائه میدهد، که از نظر بسیاری دور از ذهن و غیرقابل باور است. به طور کلی رنجهایی که شخصیت اصلی کتاب در طول داستان متحمل میشود، بیانگر تمامی حوادث ناگواری است که بر مردمان آن دوران گذشته است. بنابراین در طول داستان مخاطب همواره با اتفاقات ناگوار و به شدت تلخی که از سر جاوید میگذرد، همراه میشود و میتواند شرایط وخیم او را در طی سالهایی بر او گذشته، درک کند.
اسماعیل فصیح در دوم اسفندماه 1313 در تهران و در محلهی «درخونگاه» متولد شد. او داستاننویس و مترجم موفقی بود که آثارش در دهههای شصت و هفتاد از جمله آثار پرفروش و پرمخاطب به شمار میرفتند. او در سال 1315 یعنی زمانی که تنها دو سال داشت، پدرش را از دست داد و دوران تحصیل ابتدایی خود را از سال 1320 و همزمان با حملهی متفقین به ایران در جنگ جهانی دوم، آغاز کرد. وی سرانجام در سال 1332 موفق به دریافت مدرک دیپلم شد و در تابستان سال 1335 ایران را به مقصد آمریکا ترک کرد.
او در آنجا و در شهر بوزمن مونتانا به ادامهی تحصیل پرداخت و توانست مدرک کارشناسی خود را در رشتهی شیمی کسب کند. پس از آن او به سانفرانسیسکو رفت و تصمیم به ازدواج گرفت، اما این ازدواج سرانجام خوشی نداشت و او همسر نروژیاش را بر اثر بیماری و در سن جوانی از دست داد. اسماعیل فصیح در مدتی که خارج از ایران اقامت داشت، توانست مدرک ادبیات انگلیسی از دانشگاه میزولای مونتانا را نیز به دست آورد و خود را برای مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه میشیگان آماده کند. اما این تصمیم او، نتیجهی مطلوبی برایش نداشت و او این دوره از تحصیلاتش را نیمهکاره رها کرد و به تهران بازگشت. پس از بازگشت، او در حوزههای متفاوتی مشغول به کار شد و توانست آثار بسیاری را منتشر کند. اسماعیل فصیح سرانجام در 25 تیرماه 1388 به علت عارضهی مغزی درگذشت.
جاوید پس از رسیدن به تهران، وارد خانهی شازده «ملکآرا» میشود؛ شاهزادهای که در حد بسیار پدر جاوید را شکنجه کرده و در نهایت موجب مرگ او شده است. او از رهبران درباری جامعه، با تظاهر به اهل نماز و عابد بودن، بعد از هر نماز مست میکرد و خون میریخت. همچنین فساد نوکران او و فحاشیهایشان به خوبی نشانگر زمینهی آن دوران است. پس از ورود جاوید، مادر او نیز پس از فراری بیسرانجام و ناکام به همراه خواهر جاوید دستگیر میشود و پس از تحمل مصیبتهای بسیار از جانب ملکآرا جان به جانآفرین تسلیم میکند.
پس از این اتفاق، درباریان خواهر جاوید را گروگان میگیرند تا بتوانند از او بیگاری بکشند. از طرفی دیگر جاوید آن نوجوان زرتشتی، به سن «سدرهپوشی» میرسد و با تضادهای بسیار بزرگی که در ذهن و باورش با آنها روبهرو شده؛ دچار تزلزل در ایمان میشود و زندگی و مرگ را طور دیگری برای خود تعریف میکند.
تنها شخص مسلمان پاکدل و واقعی داستان «ثریای عفیف» است که کوششهای او برای نجات جاوید نه تنها نوید رهایی نمیبخشد، بلکه متاسفانه خود او را نیز در مظلمهی مفسدان و اطرافیان شاهزاده قرار میدهد و زندگی او را تباه میکند.