کتاب به عشق او، اثر جذاب و خواندنی ریحانه جعفری خیرآبادی؛ به روایت زندگی جوانی دانشجو به نام شاهین میپردازد که جوانی پر شر و شور و به قول عامه به آن لقب «بد» بودن را میدهند، آری بد بود و بعد از مرگ پدر و ماردش هم نیز بدتر شد!!! اما فقط یک اسم و زندگی آن شخص، شاهین را منقلب و متحول ساخت! پس بیایید، با نقش اول این اثر همراه شوید تا دلیل این همه تغییرات بدانید.
چندبار پلک زدم تا واضحتر ببینم؛ سقفی سفید، انگار بیمارستان هستم. چشم میچرخانم و دور اتاق را دید میزنم، یک دفعه در باز شد و چند دکتر و پرستار وارد شدند. سریع شروع به معاینه و چک کردن وضعیت من کردند. اینطور که امین و بچهها میگفتند من دوماه در کما بودم، باورم نمیشد. امین میگفت امیدی به زنده ماندن تو نبود، ولی امام حسین(ع) تو را شفا داد؛ یعنی خدا خواست که امام حسین(ع) تو را به زندگی برگرداند. فکر میکردم با آن گذشتهام خدا مرا نخواهد، اما الان از مرگ نجاتم داده و امامش، سلامتی مرا از او درخواست کرده. حق با حسین بود، میگفت؛
- خدا عاشق بندههاشه؛ قبل از خلقت براش دنیای به این زیبایی و بزرگی ساخته؛ دنیایی که اگر بعضیها با کارهایشان خرابش نمیکردند زیباتر هم میشد. یک مادر و پدر قبل از به دنیا آمدن فرزندشان، انواع وسایلی که احتمال میدهند نیاز شود، برایش فراهم میکنند تا مبادا فرزندشان دچار کمبود شود، خدا هم همین کار را کرده؛ دنیایی برایمان ساخته که دچار کمبود نشویم. خیلیها این دنیا و خوشیهای زودگذرش را که میبینند، خالق خود را فراموش میکنند، ولی همانطور که آن کودک بعد از چندماه، لباس و کفشش کوچک میشود و به اندازهی بزرگتری نیاز دارد تا پدر و مادر باید برایش تأمین کند، این دنیا هم با تمام خوشی و ناخوشیهایش تمام میشود و ما باید به دنیای دیگری سفر کنیم و آن موقع در هر موقعیتی که باشیم چه فقیر و چه ثروتمند به خدایمان محتاج میشویم.
این حرفهای حسین در ذهنم حک شده؛ حرفهایش قشنگ است یا بهتر بگویم شناخت خدایی به این مهربانی قشنگ و شیرین است!.. .