کتاب رساله در اثبات بزرگی شیخ جام نمایهای است از مهمترین و کلیدیترین نکتهها دربارۀ احوال شیخ احمد جام نامقی، یکی از نامدارترین و مهمترین چهرههای عرفان و تصوف خراسان و بلکه ایران. شهرت و ابهام دو روی سکه شناخت شیخ جام است؛ شهرتی که به مدد مقاماتهای متعدد و انبوه داستانها و حکایتهای مریدان مقاماتنویس به اوج و مرز افسانه رسیده است و ابهامی که حقیقت آثار و نوشتههای وی را درنوردیده و منظومه فکری و عرفانی وی را همچنان مستور و ناشناخته باقی گذاشته است.
هدف این رساله آن است که خوانندۀ آثار و خواهندۀ اندیشههای شیخ جام از انبوه افسانهها و حکایتهای برآمده از باورهای سطحی و گاهی ناروا فاصله بگیرد و به حقیقت زندگی و منزلت معنوی شیخ آشناتر و نزدیکتر شود. طرح و بهانۀ نگارش این رساله نیز در پی تعریض یکی از بزرگان و حاکمان عصر شیخ واقع میگردد؛ گویا حاکم «شادیاخ نیشابور» از ان همه کرامات زرمحور و داستانهای شگفت قلب جنس که دربارۀ شیخ نقل میشده، به انکار بر فرزند شیخ خرده میگیرد و این فرزند دانشی شیخ از غربت و ناشناختگی کرامات حقیقی و مهجوری حقیقت کرامات شیخ برمیآشوبد و منطقاً به تبیین منزلت حقیقی و معنوی شیخ میپردازد.
این رسالۀ کوتاه در نظام خانقاه ی و تذکرهنویسی اصحاب عرفان و تصوف آنچنان جایگاه و ارزشی یافت که به عنوان سندی مهم، مستدل و موجز در شرح احوال شیخ احمد جام (ژندهپیل) مورد نظر و توجه قرار گرفت. مسلماً بعضی عبارات و اشارات این رساله برای اهل تحقیق و آشنایان حوزۀ «شیخ جامپژوهی» آشنا و گویاست؛ ولی ناگفته پیداست که برای بسیاری از نوجویان دقیقالنظر و علاقمند ممکن است مبهم و نارسا باشد؛ به همین منظور در متن رساله در برابر بعضی از نکتهها و نامها شمارههایی آمده است که توضیحات آن در پایان رساله آمده است.
تبدیل شکر به زر
دیگر، هم او گفت: وقتی جامه ای ابریشمین آورده بودند، مرا برآن داشتند که شیخ الاسلام را بر آن دار تا به جهت تو بخرد. من با وی گفتم که مرا قدری زر می باید. گفت: چه خواهی کرد؟ گفتم: جامه ای افتاده است، آن را بخواهم خرید. گفت: من درویشم، مرا صوف و پشمینه باشد، تو را جامه ابریشمین عادت نباید کرد. من با وی الحاح کردم که البته مرا زر می باید.
گفت: زر ندارم. گفتم: می گویند که اولیای خدای را خاک در دست گیرد اگر خواهد زر گردد، تو نیز همچنین کن. طَبقی شکر نهاده بود، به دست مبارک خود مقداری از آن شکر برداشت، گفت: ای زن بر خدای تعالی آسان است که چنانکه این را از چوب شکر گردانید از شکر نیز زر گردانَد، اما دل درین چیزها نباید بست. و آن شکر برداشت و بر دست افکند، آن شکر زر گشته بود! گفت: تو را چند می باید؟ گفتم: هشت دینار یا دوازده دینار واللهُ اَعلَم. مقداری به من داد و باقی بر آن طبق شکر افکند، همچنان شکر شد. وآنچه مرا داد به سنج چندانی بود که مرا می بایست نه کم و نه بیش.