بدون مرز برساختی داستانی از بخشهایی از زندگی عارفِ دانشمند،شهید دکتر مصطفی چمران (ره)، بر اساس منابع مستند و نیز برداشتهای شخصی نویسنده از زندگی ایشان است. کتاب بدون مرز در 3بخش و 54 قسمت به قلم آقای هاشم نصیری نوشته شده است.
طبق عادت همیشگیام، یک ربع زودتر از موعد سر کلاس نشستهام و کاغذ و خودکارم را برای نوشتن حرفهای مهم استاد آماده کردهام. بعضی دیگر از همکلاسیهایم نیز در کلاس حاضرند و بعضی نیز در حال آمدن به کلاسند. با نزدیکشدن به ساعت هشت ظرفیت کلاس رو به تکمیلی میرود. استاد قصد ورود به کلاس را دارد که یکی از دانشجویان به کلاس میرسد. استاد به او میگوید: «بفرمایید.»
ببخشید!
جا میخورم و با تعجب نگاه میکنم. او را میشناسم؛ مریم است. مریم سعیدزاده؛ دختر جناب سرکنسول. عجب دنیای کوچکی است! استاد بهدنبالِ او وارد کلاس میشود و همه به احترام استاد از جا بلند میشوند. مریم با نگاهی کاوشگرانه به کلاس بهدنبالِ جایی برای نشستن میگردد. نگاهش به کنج کلاس، جایی که من در آن پناه گرفتهام، میافتد. بهسمت کنج میآید و کنار من مینشیند!
سلام. دیدم تنها نشستهای، گفتم تو را از تنهایی دربیاورم!
بدون آنکه بهصورت پر آرایش و گلانداخته او نگاه کنم، جواب سلامش را میدهم و دیگر چیزی نمیگویم.
موهای لَخت و آزاد او در شب مهمانی، حالا بهصورت فِر تا کمرش آویزان شدهاند! این را هنگام ورودش به کلاس، بهطور اتفاقی دیدم وگرنه علاقهای به کاویدن چهره آدمها ندارم.