هادی بیان نکات و لحظههایی از زندگی حضزت امام هادی (ع) در دوران منتصر و متوکل عباسی در خلال ماجرای داستانی عاشقانه است.
کتاب هادی به قلم محمدرضا هوری نوشته شده است و توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.
خلیفه با وزیرش فتح بن خاقان نزدیک هم نشسته و با صدایی آهسته باهم حرف میزدند که منتصر وارد شد. متوکل صدای گامها را شنید و سر چرخاند. ولیعهدش را دید. منتصر با ابروانی درهم، لبهای ازفشارسفیدشده، انگشتان گرهکرده و فک بههمفشرده، در برابرش تعظیمی کوچک کرد. خلیفه بیتوجه به حال منتصر، از جایش برخاست و با دستان باز به استقبال منتصر رفت.
نوردیده، اینجا چه میکنی؟
خلیفه، منتصر را در آغوش گرفت. فتح هم لبخندبرلبْ به احترامش برخاست. هنگام نشستن، متوکل در کنار خودش جایی برای منتصر باز کرد.
بنشین و از این شربت بنوش! گوارا است.
منتصر ننشست. متوکل بیتوجه به رفتار او با لبی خندان به چشمان منتصر نگریست اما شادی و سرزندگی را در چشمان منتصر ندید. چهرۀ منتصر عبوس بود. لبخند بر لبان متوکل خشکید.
برای چه مکدری؟
منتصر گلایهمند گفت: «پس این خبر که در قصر پیچیده درست است؟!»
کدامین خبر؟
دعوت علیبنمحمد به سامرا!
نظر دیگران //= $contentName ?>
سلام لطفا نسخه الکترونیکش رو هم موجود کنید...