کتاب رئیسی عزیز شامل خاطراتی است از شهید جمهور، خادمالرضا، سیدابراهیم رئیسی که سعی کرده به دور از شتابزدگی و عجله، به ارائه روایتی مستند و دقیق از حیات ریاست جمهوری اسلامی ایران بپردازد و به خوانندگان کمک کند تا با ابعاد مختلف شخصیت و فعالیتهای وی آشنا شوند. رئیسی عزیز میتواند برای مخاطبانی که به تاریخ معاصر ایران، شخصیتهای برجسته انقلاب و نقشآفرینان جمهوری اسلامی علاقهمند هستند، جذاب و مفید باشد.
سال های 54-53 وسط روضه، چشمم افتاد به یک نوجوان حدودا پانزده ساله. از دور و بریهایم پرسیدم: «ایشون کیه؟ اهل کجاست؟ توی جمع خراسانیها چی کار میکنه؟»
گفتند: «سیدابراهیم رئیسی، از بچههای مشهده.»
رفاقتمان از همان موقع شکل گرفت؛ اما آنچه صمیمیاش کرد و ماندگار، فهمیدن یتیمی او بود. سعی میکردم به هر بهانهای خودم را بهش نزدیک کنم. خیلی زود شدیم مثل دو تا برادر؛ درست سالهایی که من هم سایهی پدر از سرم کم شده بود! آن روزها، همحجرهای بودیم توی مدرسهی آیتالله بروجردی، پا به پای هم در اجتماعاتی که علیه رژیم پهلوی بود، شرکت میکردیم و پیگیر تکثیر و پخش اعلامیههای مدرسه بودیم. یک روز که ساواکیها به حوزهی آیتالله بروجردی یورش آوردند و مدرسه را بستند، ساکمان را برداشتیم و رفتیم خانهای که یکی از علما برای طلبهها اجاره کرده بود. سیدابراهیم وقتی خبر اهانت روزنامهی اطلاعات به حضرت امام را شنید، خونْ خونش را میخورد. میرفتیم خانهی آیتالله گلپایگانی و مراجع دیگر. صبح خانهی یکی از علما بودیم و شب، خانهی علمای دیگر.
نظر دیگران //= $contentName ?>
واقعا راست گفته اند که داغت سرد نمیشود رئیسی عزیز کاش برای ما دلباختگانت فکری کنی تا قدری آرام شویم...