در یک شب تابستونی، زیر نورِ ماه و ستاره های چشمک زن، بره ای به دنیا اومد.
مادر بره که بهش مالی می گفتند بعد از به دنیا آوردن بره ش، کنارش دراز کشید و با نگاه کردن به اون خیلی خوشحال شد و خستگی از تنش در رفت.
مالی به بره ش گفت که خیلی ریز و کوچولوئه، برای همین اسمش رو بره کوچولو میزاره.
مادر بره کوچولو بغلش کرد و دست و پاهاش رو لیس زد.
فردای اون روز، بعد از اینکه خورشید طلوع کرد ، بقیه ی گوسفندهای گله با خوشحالی به علفزار رفتند تا به مالی تبریک بگن و بچه اش رو هم ببینن.
چند هفته از تولد بره کوچولو گذشت. اما اون اصلا مثل گوسفند های عادی نبود.
مالی از همون چند روز اول متوجه شد که به جای پشم، روی بدن بره اش ابر وجود داره. یک اَبرِ پشمالویِ سفید رنگ که از آسمون روی بره کوچولو افتاد.