کتاب پاراگراف دوم یک فصل پاییزی، ادامه کتاب اول است و بومی تر و متنوع تر. در کتاب پاراگراف دوم یک فصل پاییزی چهره های جدیدی معرفی شده اند و شاید بتوان گفت تلاش متولیان داستان در قزوین کم کم به بار خواهد نشست.
در میان گونه های متنوع ادبیات دفاع مقدس، داستان کوتاه خواننده و مخاطبی جدی دارد. هرچه از زمان جنگ دورتر شویم این گونهی ادبی خیال انگیز مجال و شأنیت بیشتری برای بروز و ظهور مییابد. چرا که فرصت و چشمانداز بیشتری از کل این واقعه مهم دوران معاصر پیدا میکند و در تلاشی خلاق می تواند به بازتولید مضامین و موضوعات جنگ و دفاع مقدس بپردازد و جهانی که باید بود را برای ما ترسیم کند. انتشار «پاراگراف اول یک فصل پاییزی» اتفاق خجسته ای در عرصه داستان نویسی دفاع مقدس بود و توانست ضمن جذب استقبال مخاطبان به جریان سازی داستان انقلاب کمک کند.
خودش بود. حسن حدادزادگان. پسر جوان راهش را کج کرد به سمت او. آرام آرام آهنگ گام هایش را در فاصله ای نزدیک با تندی قدم های او هماهنگ کرد. حداد که متوجه سایه ای در پشت سر شده بود سرعتش را کند کرد و کمی سرش را به عقب برگرداند. تنها چیزی که در یک نگاه دید، جوانی تکیده بود با موهای بلند و ژولیده که نگاهش را به زمین دوخته بود. سعی کرد خونسرد جلوه کند. در خم کوچه بی دلیل سررسید را به دست دیگرش داد و کمی از سرعت گام هایش کاست. پسر نیز آهسته تر قدم برداشت.
سکوت و خلوتی این کوچه های باریک و طویل در ساعت دو بعدازظهر چندان غیرطبیعی نبود. حداد حس کرد هوا بیش از حد معمول دم دارد. ناگهان فکری از سرش گذشت. یک باره ایستاد و ناغافل به عقب برگشت. کمی بیاحتیاطی کافی بود تخت سینهاش با سینه جوان برخورد کند. برای چند ثانیه چشمها در هم خیره ماند و حرفی در دهان هیچ کدام نچرخید. دست راست پسر جوان، آهسته در جیب شلوارش چاقوی ضامندار را لمس کرد.