چند دهه است که بحث از علم دینی و درافکندن تحولی اسلامی، به ویژه در عرصهی علوم انسانی، چالشهایی را در ایران و جهان برانگیخته است. برخی «علم دینی» را این میدانند که مسلمانان علوم جدید را کنار بگذارند و با مراجعه به متون معتبر دینی (کتاب و سنت) از نو به تولید علم همت گمارند و برخی از برقراری نوعی تعامل بین آموزههای وحیانی و دستاوردهای علوم جدید سخن میگویند.
عدهای این مفهوم را در حد تنفس در فضای پیشفرضهای دینی و
الهام گرفتن از متون دینی برای فرضیهسازی قلمداد میکنند و برخی حتی در مطلوبیت همین مقدار الهامگیری از دین برای تحولآفرینی در علم هم تردید دارند. در این میان، گروهی دیگران را به بیدینی متهم میسازند و عدهای مخالفان خود را به تعصب و علمکشی و عدهای هم در این میانه، از هر دو سو، به التقاط متهم میشوند. اما چرا این بحثها در جامعهی کنونی ما مطرح شده و چرا نزاع این اندازه شدید است؟
کسی که از منظری کلان به این نزاعها بنگرد درمییابد که همانند بسیاری از بحثهایی که ثمرهی اجتماعی دارد، مسئله فقط در اختلاف نظرات و مبناها خلاصه نمیشود، بلکه مسئلهی احتمالاً مهمتر، سوءتفاهمهایی است که بین افراد و گروههای فکری پیش میآید؛ تا حدی که گاه قرابت بین برخی از مدافعان علم دینی و برخی از مخالفان آن، بسیار بیشتر از قرابت بین کسانی است که از این اصطلاح استفاده میکنند.
یکی از مشکلات مهمی که بر مشکل فوق میافزاید، آمیخته شدن این مسئله با پارهای از جنجالهای سیاسی است. اگر سیاست زدگی افراطیای که بر محیط اجتماعی و حتی محیطهای علمی جامعهی ما سایه افکنده هم در نظر آوریم، متوجه میشویم که چرا این بحث این اندازه جنجالی شده و بسیاری از افرادی که نه در علوم جدید تخصص دارند و نه در معارف اسلامی عمق پیدا کردهاند، وارد این عرصه شده و با اظهارنظرهای خود، بر ابهامات ناظران میافزایند، تلقیهای ناصواب را ترویج میکنند و شناسایی معنای قابل دفاع از این اصطلاح را به چالشهای بیشتری مواجه میسازند.