کتاب پهلوان غریب به این نکته توجه دارد که در دوره قاجاریه و به خصوص در زمان ناصرالدین شاه، جایگاه پهلوانی شکل دیگری گرفته بود. پهلوان صادق قمی در کتاب پهلوان غریب بیان می کند که هر پهلوان برای خود زورخانه و چندین نوچه داشت. رسیدن به مقام پهلوانی نیازمند گذر از تشریفاتی بود که شاید چندان مرتبط با این پیشه نبود.
از این رو دیدن جوانی ژنده پوش و بی بضاعت در چشم بزرگ پهلوانان شهر تازه پایتخت شده طهران چندان خوش آیند نبود. این جوان که به شغل کلاه مالی مشغول و به تازگی از قم راهی دیار بزرگان شده بود، کسی نبود جز صادق قمی. جوانی برومند و پرتلاش که علیرغم تحقیرهای پهلوان نماهای دوران به سختی تلاش نمود تا جایی که به یگانه زمان خویش بدل گشت.
صادق غمگین در گوشه مسجد نشسته است و گریه می کند. پیرمرد به سمت او می آید. چرا ناراحتی جوان ؟چه اتفاقی این گونه تورا اندوهگین ساخته؟