کتاب ارض موعود، نوشته حوریه مشهدیابراهیم؛ یک سفر حماسی و هیجانانگیز است که شما را به دنیای ناشناخته و پرچمهای غریب میبرد. اگر اهل داستانهای جذاب هستید، کتاب ارض موعود گزینهای مناسب برای مطالعه میباشد.
دستبندی جای تِفیلین
جنگ شروع شده دوست من و تو در محاصرۀ دشمنان بسیاری قرار داری! صدای کوهن در گوشم میپیچد و دلم را شور میاندازد. نگاهم را از روی دفترچۀ گزارشات بلند میکنم و به ابوعلی خیره میشوم. او با دقت مشغول تنظیم دمای رآکتور است.
-شما خالصانه تاش میکنید و به هیچوجه به ذهنتان نمیرسد که چقدر به مرگ و نابودی نزدیک هستید! دوباره مشغول نوشتن میشوم. احساس خوبی ندارم. دلم میخواهد خاطرات روز قبل را فراموش کنم، لااقل برای مدتی؛ ولی نمیتوانم. سنگینی عجیبی روی سینهام احساس میکنم. نگاهم را از روی دفتر برمیدارم که به نگاه ابوعلی تلاقی میکند. لبخند میزند و با دست به منبع راکتور اشاره میکند:
-حق با تو بود. بالاخره دمایش پایین آمد، ممنون!
- به شما لبخند میزنند و به ظاهر قدردان تلاش و کوشش شما هستند! صدای کوهن از سرم بیرون نمیرود. کلافه و بیرغبت دوباره مشغول نوشتن میشوم. گزارش را تمام میکنم و از پشت میز بلند میشوم. دفترچه را در کشوی میز میگذارم و به طرف منبع حرارتی میروم. اثری از ابوعلی نیست. یک بار دیگر درجۀ حرارت را اندازهگیری میکنم، بعد قدرت ژنراتور را بررسی میکنم که صدای کوهن گوشم را پر میکند:
-آنها از تاریکی بیرون میآیند و نابودت میکنند.....نابودت میکنند! سرم را برمیگردانم که ابوعلی را دربرابرم میبینم. از ترس فریاد میکشم. قلبم میخواهد از جا کنده شود. وحشتزده نگاهم میکند:
-چرا جیغ میکشی؟
-هیچی...فقط... تو که رفته بودی!
-آره خب، رفته بودم دستشویی، چطور مگه؟ نمیدانم به او چه بگویم، هاجوواج نگاهش میکنم. متفکرانه نگاهم میکند:
-از صبح یک جوری شدی!
-چطوری شدم؟
-نمیدانم...ساکت شدی. سرد جوابم را میدهی...الان هم که جیغ میکشی...اتفاقی افتاده که من خبر ندارم؟