کتاب مجموعه بچههای عاشورا، اثر طاهره ایبد و تصویرگری جذاب و زیبای مسعود قرهباغی؛ به روایت کودکان و نوجوانانی میپردازد که در واقعه عاشورا حضور داشتند.
این مجموعه شامل داستانهایی نظیر عطش و آتش _ مرد و میدان _ از غریبههامیترسم _ جنگجوی کوچک _ اسیران کوچک _ کوچه به کوچه _ شمشمیر و اسب زخمی است که با بیان صمیمی و ساده، میخواهد کودکان و نوجوانان را با این واقعه بزرگ تاریخی آشنا کند.
ناگهان تیری کمانه کرد و بر سینهی پسر نشست. پسر به زمین افتاد و فریاد کشید: «پدر» مرد به سوی او شتافت.
_ پدر! سلام بر تو. جدم رسول خدا... بر ... بر تو سلام میرساند و.... میگوید. در آمدن... نزد ما.... شتاب کن. هنوز مرد به او نرسیده بود که شمشیرهای دشمن بر پیکر پسر حملهور شد. مرد دوید و خود را به او رساند. شمشیرها عقب کشیدند. مرد بغضآلود گفت: «فرزندم، خداوند قومی که تو را از پای درآورد، بکشد که به پروردگار و شکستن حرمت پیامبر گستاخ بودند... بعد از تو، خاک بر سر دنیا و زندگی دنیا!» صدای شیون زنی از خیمه بیرون زد و به دنبال آن، زن پریشان و فریاد زنان به سوی مرد دوید: «وای حبیب من، فرزند برادر، عمه جان... .» زن خود را بر پیکر پسر انداخت. مرد دست خواهر را گرفت و آهسته به سوی خیمه برد. دلداریاش داد تا آرام بگیرد. جوانان بنیهاشم افسرده به او نگاه میکردند.
مرد گفت: «بروید، پیکر برادرتان را بردارید.» جوانان رفتند، پیکر علیاکبر را بر دست گرفتند و به خیمه آوردند. صدای شیون زنها برخاست. اما چهرهی پسر آرام بود و لبهایش از عطش نشانی نداشت.. .