کتاب پیامبران کوچک داستان شهادت «سردار شهید هوشنگ ورمقانی» را بازگو میکند که در مبارزه با عوامل ضد انقلاب و منافقین در سال 1375 به شهادت رسید. کتاب پیامبران کوچک دربردارنده دوازده داستان کوتاه از زندگی این سردار شهید است. داستان ها با زبانی ساده نگاشته شدهاند و سرگذشت مبارزات این شهید را در دوره دفاع مقدس و سنگرهای بعد از جنگ به رشته تحریر در آوردهاند. کتاب پیامبران کوچک با هدف آشنایی با نحوه شهادت این شهید و معرفی شخصیت وی تدوین شده است.
موضوع کتاب پیامبران کوچک، روایتهایی از زندگی یکی از شهیدان جمهوری اسلامی است. این کتاب داستان شهادت «سردار شهید هوشنگ ورمقانی» را بازگو می کند که در مبارزه با عوامل ضد انقلاب و منافقین در سال 1375 به شهادت رسید. کتاب دربردارنده دوازده داستان کوتاه از زندگی این سردار شهید است. داستانها با زبانی ساده نگاشته شدهاند و سرگذشت مبارزات این شهید را در دوره دفاع مقدس و سنگرهای بعد از جنگ به رشته تحریر در آوردهاند. این کتاب با هدف آشنایی با نحوه شهادت این شهید و معرفی شخصیت وی تدوین شده است.
مادر پیری میخواهد کف پای پسرش را ببوسد. گفتم « مادر پیر» که بدانی پسرش کوچک نیست. مادرهای پیر که فرزند کوچک ندارند. سن و سالی از پسرش گذشته. مرد بزرگی است با زن و زندگی و چند سر عائله! تعجب میکنی که مادر پیر میخواهد پای پسرش را ببوسد؟ از مادر یا از پسر؟ از کدام تعجب میکنی؟
نگو چه فرقی میکند. نگو برای هر دو متأسفی. هم برای مادری که اینهمه مقام مادری را پایین آورده، مقام مادری را ریخته زیر پای پسر و هم پسری که چنین اجازه گستاخانهای به خودش داده. هردو تعجب دارد. البته برای پسر کار از تعجب گذشته، تنفر دارد! آخر کدام پسر به مادرش اجازه چنین کاری میدهد؟ آنوقت کدام آدم باانصافی اسم او را انسان می گذارد؟ لا اله الّا الّله!
خوب، اجازه بدهید با کمال پررویی برگردیم سر خانه اول. گفتم مادر پیری میخواهد کف پای پسرش را ببوسد. تو از شنیدن این خبرعصبانی شدی. حق هم داری، چون با وجدانی. ولی بدان این، همه خبر نبود که اینطور تو را به هم ریخت. اگر همه را بشنوی چه کار میکنی؟ کمی صبر و تحملت را ببر بالا. من چارهای ندارم. باید بگویم. جناب پسر که سی و هشت سالی از خدا عمر گرفته، پاهایش را در محضر مادر دراز کرده و خوابیده! چشم انتظار قدمهای مادر است. مادر کجاست؟ چند قدم مانده به او. کف پاهای خاک آلود پسر را با چشم های تشنه، اما بارانی اش نشان کرده. چنان که از همان چند قدمی قصد دارد خودش را بیندازد روی پاها!