کتاب گردن کشان، اثر حمید بابایی؛ دربارهی حصر تبریز و رفتن “ستارخان” به تهران و ماجرای زخمی شدنش میباشد.
هر فصل از این کتاب از زبان یکی از نزدیکان ستارخان بیان شده است.
سرباز وطن
هدیه قلی زاده | راوی: بیرونی نور آفتاب از دایره کوچک خالی سقف رد میشود و روی سفیدی لبهایش میافتد. خطی میان پیوند ابروان پهنش میاندازد و با چشمهای بسته میگوید: آناجان صورتت را که میبوسیدم حتم داشتم به خانه باز نمیگردم. قطرههای اشک از کوه چشمهایش میغلتد روی شقیقهها و زیر کلاهی که انگار از شکم مادر روی سرش بوده، گم میشوند.
مردی پایین تخت مینشیند. شیشه سبز رنگی که رویش نوشته دواگلی و چیزهای دیگری را از کیف چرم مشکی بیرون میآورد. پلکهایش را از هم دور میکند. مرحمت بفرمایید با آن دستمال پارچهای روی کیفتان عرق پیشانیام را بگیرید. سر میخورد روی مژههایم. نمیخواهم آخرین تصاویر پیش چشمهایم خیس باشند. دوباره پلکهایش روی هم میرود، میان ناله دردی که چون طیارههای روس بر تنش حمله کرده، کلمههای نامفهومی میگوید. مرد بلند میشود.
عینک دسته فلزی گِردش را روی بینی جا به جا میکند و به پوتینهای مشکی و خاکی پسر جوان که رو بهرویش ایستاده نگاه میکند. اینها کافی نیست. ارسلان، تیز باید بروی کیف مخصوصم را بیاوری.