کتاب چگونه صحبت کنیم تا کودکان بتوانند یاد بگیرند، اثر ادل فیبر و الین مازلیش است. در این کتاب سعی شده تا به والدین و معلمها آموزش داده شود که چگونه با کودکان صحبت کنند از چه کلماتی استفاده کنند و لحن آنها چگونه باشد تا اعتمادبهنفس و یادگیری کودکان افزایش پیدا کند.
در کتاب چگونه صحبت کنیم تا کودکان بتوانند یاد بگیرند، روشهای صحبت و برخورد با کودکان به شیوه صمیمانهای مطرحشده است تا والدین بتوانند از آن بهخوبی بهره ببرند و باعث شوند تا کودکان خود را بهتر بشناسند و اعتماد به نفسشان افزایش پیدا کند. بتوانند با والدین و معلمشان راحت باشند و استعدادهایشان را بروز دهند. وقتی با کودکان به روش درست و با کلام مثبت صحبت شود، یادگیری آنها بالاتر میرود و تمرکز حواسشان افزایش پیدا میکند.
ترس و واهمه را کنار میگذارند و میتوانند در صورت بروز هر مشکلی آن را با والدین در میان بگذارند و باهم حلشان کنند. مجازات و تنبیه حتی کلامی میتواند برای کودکان مشکلات زیادی را به وجود بیاورد. زمانی که از کودکمان خطایی سر میزند، باید بدانیم که روش برخوردمان چگونه باشد تا بدون آسیب رساندن او را متوجه اشتباهش کنیم و از تکرار آن جلوگیری کنیم.
یکی از مسائل بسیار مهم در تربیت کودکان همواره چگونگی ارتباط برقرار کردن با اوست، اینکه چگونه با او صحبت کنیم است. اینکه بتوانیم موقعیتهای مختلف را بهدرستی تشخیص دهیم و در هر سنی کودکمان را درک کنیم و بتوانیم با او متناسب با سنش صحبت کنیم. والدین میتوانند با کلامشان کودکانی لجباز و خودرأی بار بیاورند و بالعکس میتوانند کودکانی را تربیت کنند که باادب است و با اعتمادبهنفس و میداند که با دیگران چگونه رفتار کند.
به جای اینکه چیزی را تدریس کنم، بیشتر وقتم را میگذاشتم تا دانشآموزان غیرقابلکنترل را کنترل کنم اما اگر این کار را نمیکردم، چطور یاد میگرفتند به صورت متمدنانه رفتار کنند؟ اگرچه به نظر میرسید هرچه بیشتر دستور میدهم، آنها بیشتر مقاومت میکنند. وقت ارزشمند کلاس برای رسیدگی به کشمکشهای بسیار و مخالفتها و اعتراضها از دست میرفت. بعضی روزهای سخت طوری به خانه میرفتم که صبر و تحمل و انرژیام تمام و نیرو و تواناییام ضعیف شده بود. این لطیفه به نظرم رسید که میگوید، «یک عصب از من باقی مانده... و تو روی آن هستی!»
به نوشتهام برمیگردم که چگونه با کودکم صحبت کنم که گوش کند... و دوباره فصل «همکاری و مشارکت» را میخوانم. تمام این نمونهها در خانه اتفاق افتادند. چه میشد اگر نمونههای مدرسه را جایگزین میکردم؟ اصلاحاتم از یکی از تمرینها را یادداشت و روز بعد هنگام ناهار، آن را با همکارانم مطرح کردم. همانطور که قهوهشان را مینوشیدند، گفتم: «باشد همکاران، بیایید یک بار دیگر مدرسه بازی کنیم. من معلم هستم و شما دانشآموزانم. همانطور که به حرفهای من گوش میدهید، از خودتان بپرسید، "حرفهای معلمم باعث میشود به چه چیزی فکر کنم یا چه احساسی داشته باشم؟" بعد واکنشهای سانسورنشدهتان را به من ارائه دهید.»