امپریالیسم نوغربی، چگونه سلطه، هژمونی و پذیرش جبری و داوطلبانه خود را باز تعریف و ایجاد میکند؟ امپریالیسم نوغربی میکوشد با بهرهجویی از صورتهای مختلف حیات بشری از یکسو و موجودیتهای ضعیف ملت-دولت در جنوب از سوی دیگر، سلطه و هژمونی و به عبارتی، پذیرش جبری و داوطلبانهی خود را بازتعریف و ایجاد کند؛ لذا پویشهای امپریالیستی، فرایندهای تحمیل سلطه و القای هژمونی خود را در
زمینههای مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی، باهم دنبال میکنند. کتاب شناخت ماهیت استعمار فرانو، اثر محمدرحیم عیوضی؛ در چهار بخش تنظیم شده و در بخش اول، کلیات و مفهومها ارائه شده و در این بخش، علاوه بر مرور اجمالی برخی تعریفهای مفاهیم مرتبط با موضوع، درک و تصور از قدرت که مبنای تنظیم و تفسیر روابط قدرتی میباشد مورد توجه قرار گرفتهاند. در بخشهای دوم و سوم، به ترتیب تاریخچه و نظریههای امپریالیسم در سه فصل مورد بررسی قرار گرفتهاند و در بخش آخر، نگرشی دینی به این پدیده عرضه شده است.
نفع اقتصادی
گفته شد که خودبنیادی و نظاممندی، نیازمند مکانی برای استقرار و تنظیم سازوکار قدرت و ابزاری در شکل یک قدرت برتر و توجیه شده بودند. آنچه که در این راستا به عنوان معیار و ملاک ایجاد همبستگی و داوری مورد توجه قرار گرفت، چیزی نبود جز محک نفع (اقتصادی). به تعبیر صحیحتر ، نفع اقتصادی به تدریج به مثابهی میزان از سوی قدرتمندان برگزیده و حکومت و جامعهای بر این اساس شکل داده شدند. پیشرفتهای ریاضیات و مکانیک سماوی نوید میداد که درست مثل قوانین حرکت سقوط اجسام و سیارات، قوانین حرکت اعمال انسانها را نیز میتوان کشف کرد. تفکرها و طرحهای افرادی نظیر اسپینوزا (۱۶۲۳-۱۶۷۷)، بر این باور شکل میگرفتند که برای «بررسی کردن اعمال و امیال انسان، درست همانطور که خطوط و سطوح و اجسام را بررسی میکنیم» باید عمل کنیم.. .