کتاب شهنواز، اثر رضا رسولی از سوی کتابستان معرفت منتشر و روانه بازار کتاب شده است. شهنواز روایتی است از جوانی بلوچ و سنیمذهب که در گیرودار انتخابی سخت قرار گرفته است؛ از یک سو سختیهای زندگی در سیستان و بلوچستان دامنگیر اوست و وسوسههای ملحق شدن به مدارس علمیه سلفی و از سوی دیگر او برای بازسازی حرم امام حسین (ع) در کشور عراق دعوت به همکاری شده است.
در این اثر برخی از پرسشهای پرتکرار درباره هزینههای مردمی برای ساخت عتبات مقدسه، نقش بیگانگان در اختلافافکنی بین شیعه و سنی مطرح میشود که رضا رسولی با ایجاد ماجراها و خرده روایتهایی به زوایای مختلف زیارت و بازسازی حرم و برادری شیعه و سنی پرداخته است.
وقتی در خانه را باز کردم و شهنواز را دیدم که یک پایش را تا زانو خم کرده و بالا گرفته و دست انداخته دور گردن آقای مهندس کرمی، وا رفتم. داد زدم «شهنواز چی شده؟» گفت «هیچی» و وارد خانه شد.
لنگلنگان جلو آمد و داخل اتاق شد و نشست. چیزی نمیگفت، اما صورتش پر از درد بود. بهش گفتم:
- نشین. بلند شو. بلند شو.
خندهاش گرفت. گفت:
- با این پا چطوری بلند بشم؟
گفتم:
- باید بلند بشی بریم دکتر.
گفت:
-نه، هیچی نیست.
مهندس کمکش کرد. زیر کتفش را گرفت. من هم کتف دیگرش را گرفتم تا توانست بنشیند. سریع رفتم توی آشپزخانه. یه روغن داشتم برای ضربدیدگی. با یک دستمال و آب داغ برگشتم. جورابش را درآوردم و پایش را گذاشتم داخل آب داغ.
گفتم:
- همینجاست؟
گفت:
- آره.
فهمیدم که مچ پایش آسیب دیده. بعداً خودش برایم توضیح داد که پایش پیچ خورده و نزدیک بوده با صورت بخورد زمین. نشکسته بود، اما حسابی ضرب دیده بود. نرمنرم شروع کردم ماساژ دادن. شهنواز زیر لب ناله میکرد،اما صدایش در نمیآمد. من هم انگار درد میکشیدم، اما چیزی نمیگفتم و خودخوری میکردم و توی خودم میریختم.