یزدان سعیدپور نویسنده کتاب برگشت؛ امیدوار است توانسته باشد تا بدون پیرایه و روان، گفتاری در قالب داستان و نامه با خواننده داشته باشد، ولی آنچه او را واداشت تا بنگارد، تنها درددلی با خواننده برای آرامش خود نبوده، بلکه برای کسب آرامش جمعی باور دارد بشر در پرتو دانش به خود (خودشناسی) و شناخت فلسفه انسانیت و قوانین بشری حریمی را بایست برای خویش نگهدارد و بسازد.
فلسفه وجود بشر، تعالی و کمال اوست و خداوند با این نگاه او را در این جهان مادی قرار داده، پس چه بسا افرادی که میتوانند با اندکی دگرگونی در نگرش خود که تنها ویژه انسان است، بشری رو به کمال گردند.
هدف از کتاب برگشت شخصیتسازیست و نه شخصیتکشی، با نقد و بررسی و راهحل و در قالب داستان و نامه انجام گرفته و به دور از عیبجویی به خوانندگان گرامی تقدیم میگردد.
در غروبی که خورشید از پشت کوهها سرازیر شده و امیدی داشت تا کسی آن را بیرون بکشد و هوایی زمستانی و غمگین نیز بر دلها حکم میراند، صدایی از وسط محله به گوش همگان رسید. مردم هر لحظه به صدا با گامهای پر شتاب خود نزدیکتر میشدند. صداها بیشتر و بیشتر شد؛ همهمهای بلند که انگار حادثهای بسیار بزرگتر از مرگ یا تولد بود، در گوش مردم مانده و ذهن کنجکاو اهالی هیچ دلیلی برای آن به درون راه نمیداد.
صداها و همهمه که بیشتر واضح میشد، آشکار نمود از شادیست، اما چه شادی این اندازه میتوانست یک دیار را اینگونه به وجد آورد؟ فریادهای شادی از خانه آرتا بود. آرتا موفق شده بود به روستا باز گردد و جمعیتی بزرگ بر درب خانه آرتا انباشته شده بود. هیچ خبری برای مردم پشیمان و افسرده از عمل خویش بزرگتر و شادیآورتر از این نبود که آرتا کسی که نجاتدهنده آنها بود، زنده باشد و آنها را هیچ کس جز آرتا نمیتوانست از ستم خان و دستیاران برهاند.. .