آقا خرگوشه یک باشگاه ورزشی داشت. توی باشگاه، به حیواناتی که دوس ت داش تند، دومیدانی آموزش می داد. گاهی هم مسابقه ی دومیدانی برگزار می کرد. به برنده ها هم جایزه می داد.
توی باشگاهِ آقاخرگوشه، دوتا بچه خرگوش، یک بچه خارپشت، یک بچه سنجاب و یک بچه لاک پشت ثبت نام کرده بودند. آقاخرگوشه هر روز چند تمرین ورزشی انجام می داد. او از بچه های حیوانات می خواست تمرین ها را تکرار کنند.
چند روز بعد، همه ی بچه ها پیش رفت خوبی کرده بودند. آن ها توانستند با سرعت زیادی بدوند و به خط پایان برسند. اما لاک پشت کوچولو پیش رفت زیادی نکرده بود. او هر چه سعی می کرد، نمی توانست زودتر به خط پایان برسد. وقتی در بیشتر تمرین ها بچه لاک پشت عقب می افتاد، هم کلاسی هایش به او می خندیدند و مسخره اش می کردند. آقا خرگوشه این موضوع را فهمید.