امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
16,900

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب خنده زار

کتاب خنده زار با موضوع انقلاب اسلامی نوشته شده و تلاشی است برای به تصویر کشیدن جریان فعالیت‌های انقلابی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در فضاهای روستایی و عشایری.

البته محمد محمودی نورآبادی داستان خود را به دور از نگاه‌های معمول در داستان‌های انقلاب و خارج از فضای شهری رایج در این نوع قصه‌ها نوشته است.

در واقع نویسنده کوشیده است تبعات وقوع انقلاب اسلامی را در یک محیط روستایی و در واقع در یک ایل به منزله نمونه یکی از روستاهای انقلاب اسلامی نشان دهد. وقایع و رویدادهای رمان «خنده زار» در روستایی به نام «زارستان» واقع در استان فارس اتفاق می‌افتد و مخاطبان رمان شاهد مبارزات مردم روستا با ژاندارم های رژیم شاه خواهند بود.

زارستان در «خنده زار» در واقع نماد ایران است و شخصیت‌های درگیر انقلاب نیز در همین روستا به سر می‌برند. ظلم رییس پاسگاه، کدخدا و ... نمادی از ظلم شاه و حکومت به مردم روستا است. راوی این داستان، پسری 8 ساله به نام عیسی است»

در رمان خنده زار همچنین شخصیتی به نام «رستم» به عنوان نماد ملیت و «رضا» به عنوان نماینده مذهب حضور دارند. اتفاقی که شاید در این گونه داستانی کم نظیر باشد، نقش فرهنگیان و معلمان در بیداری مردم روستا است که در میان روستاییان به روشنگری و اطلاع رسانی می‌پردازند که نمود بارزی در «خنده زار» دارد.

محمد محمودی نورآبادی متولد 1349 روستای مهرنجان شهرستان ممسنی در استان فارس است. وی در پاییز سال 65 از مدرسه به جبهه رفت تا در دسته یک از گروهان دوم گردان حضرت فاطمه(س) به عنوان نارنجک انداز دسته، ایفای وظیفه کند. بعد از آن هم در عملیات کربلای 4 و 5 شرکت کرد. محمودی نورآبادی از سال 1370 به طور جدی وارد عرصه نوشتن شد. از او تاکنون حدود 20 اثر به چاپ رسیده است.

گزیده کتاب خنده زار

آتش بازی

آن شب، از شام خبری نبود. کسی دست و دل خورد و خوراک را نداشت. رستم و مروارید مرتب گریه می‌کردند. بیشتر از همه ننه جواهر ناراحت بود؛ هم برای تلاش بی‌فایده‌اش برای نجات جان گلاب و بچه‌اش، هم اینکه می‌دانست با مردن گلاب، عروسی غلامرضا به تعویق خواهد افتاد. این را رستم و مروارید هم می‌گفتند. هیچ راهی هم نداشت. در زارستان رسم نبود تا بعد از چهلم، کسی جشن عروسی بگیرد. تازه بستگان نزدیک باید تا یک سال تمام صبر می‌کردند. مروارید می‌گفت: «ای رضا و گل افشان بیچاره هم تا می‌خوان جشن بگیرن، یکی می‌میره!»

اتفاقاً عید قبل همان وضع پیش آمده بود و عیسی با چشم‌های خودش گریه‌های نامزد عمو را دیده بود. اول فکر کرده بود او هم مثل بقیه برای مردن پسر جوان کربلایی گریه می کند؛ اما ابراهیم بود که برایش گفت: «نه بچه تو چی.می‌فهمی؟ گل افشان محض اینکه عروسی ش به هم خورده گریه می‌کنه!» بعد از آن، عیسی چندین بار با ننه جواهر به خانه پدر گل افشان رفت. گل افشان عجیب عیسی را دوست داشت.

صفحات کتاب :
303
کنگره :
‏‫PIR8203‭/ح973‏‫‭‏‫‬‭خ9 1393
دیویی :
‏‫‬‭8‮فا‬3/62‬‬
کتابشناسی ملی :
3575011
شابک :
978-600-175-697-9
سال نشر :
1393

کتاب های مشابه خنده زار: رمان