امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
9,500
نظر شما چیست؟
کتاب صخره های خاموش به قلم مصطفی کاظمی، با روایتی داستانی خاطرات صد و بیست تن از رزمندگان غیور که دلاورانه در عملیات مطلع الفجر و فتح منطقه شیاکوه جنگیدند را به تصویر می کشد.

این کتاب بیانگر داستان شجاعت و جنگاوری صد و بیست نفر است که رو به روی سه هزار نفر از نیروهای دشمن، ایستادگی کردند. صخره های خاموش داستانی از حماسه ی فتح شیاکوه در عملیات مطلع الفجر است.

مصطفی کاظمی در این کتاب خاطرات زمان جنگ و رزمندگان را بازنویسی کرده است. او ابتدا اهمیت و وضعیت جغرافیایی منطقه عملیات و اهداف عملیات را بازگو نموده و سپس به طور مختصر، سرگذشت خود را بیان می کند. او تنها از داستان جنگ سخن نمی گوید، بلکه این واقعه و معاشرت با رزمندگان را همچون دانشگاهی می داند که هزاران هزار حرف برای شما دارد.

کتاب صخره های خاموش به تمام کسانی که به خاطرات جنگ، رزمندگان و شرح دلاوری های شان علاقه دارند، پیشنهاد می شود.

در بخشی از کتاب صخره های خاموش می خوانیم:

آقای دکتر از چند هفته قبل اسم مُستعاری را برای من انتخاب کرده بود، پس از کمی شوخی و گپی دوستانه، با همان نام مستعار به من گفت: می خواهم موضوعی را با شما در میان بگذارم و دوست دارم مثل یک مرد با آن کنار بیایی و مثل کوه قوی باشی؛ با لبخندی که از شوخیِ قبلیِ دکتر به چهره داشتم به ایشان گفتم: آقای دکتر من آمادگی شنیدنش را دارم، بفرمایید؛ دکتر دریایی طی روزهای گذشته از رابطه ی من با کوه و طبیعت و علاقه ام به کوهنوردی و ورزش، آگاهی داشت و می دانست طرح آن موضوع تا چه میزان برایم ناگوار است، به همین دلیل با سیمایی کاملاً متفاوت نسبت به لحظاتی قبل که حاکی از تأثُّرِ عمیقش بود، گفت:

ما طی این مدّت برای پیشگیری از قطع پای شما هر اقدامی لازم بوده انجام داده ایم، ولی واقعیّت امر این است که وضعیّت پای شما روز به روز وخیم تر می شود و هرچه سریع تر بایستی از انتهای ران (محل مفصل هیپ) خارج شود؛ بنابراین طبق نظر کمیسیون شما برای روز سه شنبه 22 دی در لیست عمل قرار گرفتی؛ دکتر به دلیل ناراحتی منتظر عکس العمل من نماند و بلافاصله اتاق را ترک کرد.

نَفَسَم بند رفت و تا دقایقی نمی توانستم چشمانم را از ارتفاعات سفیدپوش البرز بردارم؛ هیچ چاره ای جز این نبود و سیاهی استخوان در محل اصابت ترکش باعث خنثی شدن همه ی زحمات تا آن تاریخ شده بود؛ قطرات اشک از گوشه ی چشمانم سرازیر شدند، سَرَم را به زیر پتو برده و شروع به گریه کردم؛ در زیر پتو با زبانی خودمانی به خدا التماس می کردم و قریب به این مضمون جملاتی از ذهنم می گذشت: خدایا طاقت ماندن بدون پا را ندارم، کاش همون موقع منم برده بودی، به دادم برس، تو دل های سیاه ما رو روشن کردی خدایا سفید کردن استخوان که برای تو کاری نداره، و قس علیهذا.
شابک :
978-600-5156-95-9
سال نشر :
1391
صفحات کتاب :
216
کنگره :
DSR1629‭ /ک1832آ3‭‬‏‫‬‭ 1391
دیویی :
955/0833092
کتابشناسی ملی :
3064094

کتاب های مشابه صخره های خاموش