کتاب قطار مهاراجه، اثر علیرضا قزوه؛ مجموعه خاطراتی کوتاه از استادان، شهرها و مردمان هند است که کمتر از کسی شنیده شده و درونمایهای طنز دارند که مربوط به اقامت 5 ساله در هند و سفر به شهرهای مختلف و خاطرات شیرینی از آدمهایی میباشد که نویسنده با آنها برخورد داشته است.
فیلبان طمّاع
فیلها هم مثل میمونها در خیابانهای دهلی حضور دارند و گاهی برای مراسم عروسی و جشنها و رژهها از آنها استفاده میشود. رنگ بیشتر فیلها خاکستری است و گاهی در خیابانهای تاریک و بیچراغ ناگهان جلوی چشمت به کوهی از گوشت برخورد میکنی و یکهو میبینی فیلی از کنارت میگذرد. یک بار در محله سروجی نگر، حواسم نبود و داشتم با ماشینم، که اندازهاش نصف یک فیل بود، رانندگی میکردم.
کم مانده بود بزنم به یک فیل. یک لحظه به خود آمدم و ترمز کردم. لابد اگر زده بودم، فیل هم نامردی نمیکرد و ماشینم را خرد و خمیر میکرد. خیلی وقتها دوستان ایرانیای که به دهلی میآمدند، با دیدن فیلها در خیابان، هوس فیل سواری میکردند. ما هم به رسم مهماننوازی پولشان را حساب میکردیم. اغلب برای سوار شدن یک نفر، از صد تا دویست روپیه ـ بسته به انصافشان ـ میگرفتند. یک بار که چند نفر از دوستان شاعر آمده بودند، بدون اینکه با فیلبان قیمتش را طی کنند، سوار شدند. وقت پیاده شدن، فیلبان، که جوان کم سن و سال و طماعی بود، نفری پانصد روپیه خواست.
من هم گفتم: «نفری صد روپیه است؛ حالا شما دویست تا بگیر.» میگفت: «نه.» دوستان میخواستند پیاده شوند؛ ولی فیلبان میگفت: «تا پول ندهید، پیادهشان نمیکنم.» من هم سربه سر فیلبان گذاشتم و خیلی جدی گفتم: «این دو نفر را که الان سوارند، با خودت ببر. خرج و خوراکشان را هم بده. فردا میآیم از شما پس میگیرمشان...» به دوستان هم گفتم: «شما چیزی نگویید و حرف مرا گوش کنید.» بعد سوار ماشین شدم که بروم. فیلبان جوان آمد جلوی ماشین را گرفت و گفت: «کجا؟ بیا دوستانت را ببر. باشد؛ همان دویست روپیه بده!» حالا من هم طمع کردم و گفتم: «نه. خودت گفتی پیادهشان نمیکنم. معاملهای بوده و تمام شده».