هیچکس از ما تنها نیست، گاهی ما با خود زندگی میکنیم و گاهی بدون خود. همه ی ما خود واقعی داریم که نمی دانیم چه لحظاتی با ما هست. بودن با اصل خود فریضه ای است که هر انسان با درایتی باید به این امر مهم توجه داشته باشد. او می آید تا راه درست زندگی کردن را به ما بیاموزد و بگوید که ما تنها نیستیم، بلکه او همیشه با ما هست، هر لحظه و هر ثانیه و در وجود تک تک ما نهفته است و با ما سخن می گوید و من نیز تلاش می کنم که او را بیابم و با او نفس بکشم زیرا به بودنش نیاز دارم چرا که احساس میکنم هرچه به دنبالش می روم، از دورن قوی تر می شوم. اکنون تحت اختیار خود نیستم و ناآگاه وقت و بی وقت مرا از جایم بلند میکند و دست به قلم میکند تا آنچه را که با من می گوید بر کاغذ پیاده کنم. شاید تا به این جا دوباره با خودت بگویی که دربارهی چه چیزی صحبت میکنم. دربارهی هستی واقعی خود همان خودی که با آن متولد شدی. همان اصلی که از آن دور افتاده ای. اوست که با حرف ها و سخنانش می خواهد تو به آن چیزی که میخواهی برسی. شاید زمانیکه در حال خواندن هستی خودت را به جای من تصور کنی و به اصل خودت نزدیک شوی. او در تمام مراحل زندگی با ما بوده است اما به آن توجهی نمی کردیم. می دانم که او منجی نجات من است.
اما نمی دانم که گاهی باید چه مسیری بیابم تا به پایان کوچه بن بست نرسم. چون نمی خواهم کوله بار گناهی را به دوش بکشم و مغبون از خودم باشم.