شب گرفتن ماه عنوان کتابی است که محمدرضا سرشار از کتاب بسی رنج بردم ساتم الوغ زاده، نویسنده مشهور تاجیک، برای نوجوانان تلخیص کرده است. کتاب شب گرفتن ماه، داستانی شیرین و دلکش از زندگی حکیم ابوالقاسم فردوسی، داستان سرا و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم هجری قمری و سراینده میراث جاویدان زبان و ادب فارسی، شاهنامه روایت میکند.
این اثر از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به عنوان یکی از کتاب های برگزیده سال جمهوری اسلامی ایران معرفی و از نویسنده آن تقدیر شد و بعدها سرشار این کتاب را برای نوجوانان ایرانی به فارسی برگرداند.
ابوالقاسم فردوسی با همسرش «فاطمه بانو»، پسر 22 ساله اش «هوشنگ» و دختربچه هشت ساله اش «منیژه»، در باژ، زندگی میکرد. پدر و مادر فردوسی، چند سال پیش از دنیا رفته بودند و او در خلوت خود سرگرم آفرینش شاهکار بزرگ خویش بود.
او داستان های باستانی را که از قعر تاریک عصرها سر برآورده و از یاد به یاد و نسل به نسل منتقل شده همچون دانه های الماس و جواهر تراش میداد و از آن ها گردنبندی زیبا و گرانبها می ساخت. فردوسی در زمان حکومت حاکمی ستمگر با نام «مهران» زندگی میکرد. مهران بر مردم روستا و از جمله فردوسی خراج سنگینی را تحمیل کرده بود اما زمانی که با سروده های فردوسی آشنا و متوجه شد که فردوسی بدون چشمداشت مادی این ابیات را سروده، نصف خراج را به او بخشید.
در این داستان میبینیم که پس از مهران، نوبت به حکومت حسین قتیب و از آن پس محمود سبکتکین می رسد. سلطان محمود از آن جایی که با سروده های فردوسی مخالف بود، با آن که به فردوسی وعده دادن صله داده بود، از این کار سرباز زد. تا این که پس از مرگ فردوسی، خواب دید او در باغ بهشت سیر میکند و وقتی علت را جویا شد فردوسی در جواب گفت: علت آن، سرودن یک بیت است و آن بیت این است «جهان را بلندی و پستی تویی/ ندانم چه ای هرچه هستی تویی». سلطان محمود پس از این خواب، دستور میدهد که 40 هزار دینار به خانواده فردوسی بدهند اما آن ها از پذیرفتن صله خودداری میکنند.
فردوسی پرسید: پس عروسی او چه میشود؟ مگر تو نمیخواستی دختر یزدانداد را برای او بگیری و به خانه بیاوری؟ بابک، این روزها فقط با خیال شیرینش زنده است. او، بیصبرانه، در انتظار جشن عروسی است.
ـ عروسی او را برای وقت برگشتن تو میگذاریم. من، خانواده یزدانداد و بابک را هم راضی میکنم.
خانوادههای یزدانداد برزگر و فردوسی، همسایه بودند. بابک، دختر همسایه، شیرین، را میپسندید. دخترک هم به او مایل بود. بابکِ یتیم را، فاطمه بانو، در دوازده سالگی، از روستای شاداب آورده بود و در خانة خود تربیت و بزرگ کرده بود.