امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
6,000
نظر شما چیست؟
گفته میشه 9 نوع هوش وجود داره و هرکدام از ما احتمالا در یک یا چند تا از آنها مهارت خاصی داریم. مثلا یک نوع هوش مربوط به چیزهایی است که وجود ندارد و یکی از مهارتهای من هم تخیل بافی بود. این تخیل گاهی در نقاشی هایم جلوه می کرد و گاهی در طراحیهای دیجیتالی ام و گاهی وقتی می خواستم دوستی را بخندانم.

تا اینکه در یک روز آفتابی با دوستم که به خانه ام آمده بود مشغول صحبت بودیم. مرداد بود و هوا بسیار گرم. دوستم پیشنهاد داد بریم بیرون و من که به شدت از گرما بدم می آید و گرما نقش کریپتونایت بر سوپرمن را برای من ایفا می کند، می خواستم بهانه ای بیاورم که رای او را عوض کنم. شروع کردم به گفتن احتمالات بدی که ممکن بود رخ بدهد - ببین ممکنه همون موقع که میخوای از خیابون رد بشی یه تانک بیفته روی سرت!

- چطور ممکنه ؟
- داشتن با هلیکوپتر می بردنش برای مانور نظامی ولی کابلهایی که نگهش میداشته پاره شده!
دوستم خندید (خنده قشنگی هم داشت) و من همینطور به گفتن درباره این احتمالات ادامه دادم. ساعتی سر این احتمالات خندیدیم و در خانه ماندیم و روز خیلی خوبی داشتیم.

بعد از اینکه دوستم از خانه ام رفت با خودم فکر کردم واقعا چقدر احتمال وجود داره. هر لحظه از زندگی ما میتونه با یک تصمیم یا یک حرکت ناخواسته احتمالاتی رو بوجود بیاره که حتی ممکنه زندگی ما رو دچار تغیر کنه. البته نتیجه زیباتری هم در مورد این تصمیمات میشه داشت و اون هم اینکه "ما هر روز این توانایی را داریم که زندگی خودمان را تغیر بدهیم" و یا اونطور که من عنوانش می کنم "ما هر روز می تونیم به آدمی که می خواهیم تبدیل بشیم."
روز قبل از این خاطره، سررسیدی بهم هدیه شده بود و بعد از رفتن دوستم همچنان یک عالمه احتمالات جدید به ذهنم می رسید و یک سررسید پر از کاغذ جلوی من بود و خودکاری در کنارش. کنجکاو بودم این احتمالات رو تا چه حد میتونم بسط بدم؟ شروع کردم به نوشتن. سرگرمی خوبی بود و بعد تصمیم گرفتم فکرهایی که اون وسط به ذهنم می رسید را هم بنویسم.
درحال نوشتن بودم که دوستم بهم پیام داد و پرسید دارم چه می کنم. عکس چند صفحه ای را که نوشته بودم برایش فرستادم. بعد از خواندنشان یک عالمه علامت خنده فرستاد. محض کنجکاوی برای چند دوست دیگر هم فرستادم. بجز یکی که گفت برو خودت را به دکتر نشان بده بقیه هم کلی خندیدند حتی بعضیاشون بهم زنگ زدند و تشویقم کردند کتابش کنم. با خودم گفتم "چرا که نه؟ در بدترین حالت این احتمال وجود دارد که خواننده در چند قسمت لبخندی بزند؟"

پویان عارف پور
صفحات کتاب :
53
کنگره :
‏‫‭PIR۸۳۵۴
دیویی :
‏‫‭۸‮فا‬۸/۸۶۲
کتابشناسی ملی :
5831164
شابک :
978-600-995-926-6
سال نشر :
1398

کتاب های مشابه می خواهی از خیابان عبور کنی