کتاب مردان مجنون، زنان لیلی (جلد اول) سعی دارد مفاهیم رفتارشناسی زناشویی را با تکیه بر ادبیات و نماد و نشانهی «لیلی و مجنون» با زبان ادبیات و ترکیب آن با روانشناسی امروز بیان کند. روابط زناشویی جای بحث بسیار دارد، علی شمیسا در این اثر، در هر بخش به جنبهای از روابط زناشویی پرداخته است و برای درک بهتر آن، حکایتی مرتبط با آن موضوع ارایه کرده است و با تکیه بر مفاهیم تحلیل رفتار متقابل (TA) (من کودک، من بالغ و من والد) به تحلیل کوتاه این حکایتهای خردمندانه و عاشقانه میپردازد.
کتاب مردان مجنون، زنان لیلی قصد دارد بیشتر در راستای روانشناسی فرهنگ (Culture-psy) گام بردارد. روانشناسی فرهنگ با زاویهی دید روانشناسی امروز، به تحلیل نمادها و نشانههای ادبیات و فرهنگ و هنر میپردازد. تلفیق فضای «روانشناسی زناشویی و خانواده، با هنر و ادبیات» شکل و فرمی نو میآفریند و با فرهنگ ایرانی ما که زبان احساسات نرم و شاعرانه را بیشتر میپسندد، همخوانی بیشتری دارد. هر حکایتی، پیامی خاص خود را دارد و میتواند هر زن و شوهری را به تأمل وا دارد.
[2] تعهد به عشق
(تعهد و مسئولیتپذیری، جزء قوانین زن و شوهر است)
تداوم عشق در چارچوب زندگی زناشویی، مسئولیتپذیری زیاد هر دو نفر را میطلبد. این سفر سالها طول میکشد اما هر کسی توان تعهد داشتن را ندارد. زن و مرد گاهی اسیر آفتهایی میشوند و این بند پایبندی را خودآگاه یا ناخودآگاه میگسلند. هر کسی نمیتواند مجنون لیلی بماند. مجنون بودن در دنیای امروز کار دشواری است که بسیاری از افراد در این آزمون مردود میشوند. یکی از رازهای داشتن یک زندگی پایدار، «تعهد به عشق» است؛ البته اگر عشق، به معنای واقعی وجود داشته باشد. وقتی عشق باشد نه لیلی و نه مجنون، هیچ یک حاضر نیستند با وجود بزرگترین موانع هم از آن سر باز بزنند.
مجنون حاضر نمیشود به چشمان خود هم بیوفایی کند، زیرا او فقط لیلی را میطلبد و لیلی، تنها در پی مجنون است. پیش نیاز رعایت این قانون، داشتن عشقی عمیق است، اما با کنار گذاشتن نگرش آرمانی (ایدهآلیستی) خود میتوان در بسیاری از موارد این تعهد را به لیلی یا به مجنونمان رعایت کنیم.
حکایت
روزی مجنون با خود گفت: «حال که با دیدن لیلی، هر آنچه ارزش دیدن داشته باشد، دیدهام، پس نگه داشتن چشمان، دیگر چه سودی دارد؟! پس از این به بعد فقط هرگاه لیلی بیرون بیاید چشمانم را باز میکنم، در غیر این صورت نابینا باقی خواهم ماند، زیرا چیز با ارزش دیگری برای دیدن نمیشناسم.»
لیلی، ماهها بیرون نیامد، زیرا مادر و پدرش مخالف بودند، جامعه مخالف بود. مجنون صبر کرد و صبر کرد و در پای درختی که وعدهگاه همیشگیشان بود، با چشمان بسته منتظر ماند. روزها گذشت، هفتهها گذشت، ماهها سپری شد، اما لیلی نیامد و مجنون چشمانش را باز نکرد. تا این که روزی خالق هستی بر مجنون رحمت آورد و به وی گفت: «مجنون، چشمانت را باز کن و ببین چه کسی در برابرت ایستاده!».. .