امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
45,000
نظر شما چیست؟

کتاب از این شهر می روم، با قلم مجتبی بنی اسدی به رشته تحریر درآمده و در انتشارات صاد منتشر شده و در دسترس علاقه مندان به کتاب های داستانی قرار گرفته است.

معرفی کتاب از این شهر می روم

کتاب از این شهر می روم به روایت زندگی شخصی به نام «عبدالله» پرداخته که به شغل سفال گری مشغول و علاقه مند به «وزش باد و بارش باران و پیش بینی آب و هوا» می باشد. این پیشگویی ها تا آنجا پیش رفت که وی را با نام ‌(عبدالله دیوانه) صدا می زدند. مجنونی که باران را بسیار دوست می داشت و برای پیشگویی آن قلبش به تپش در می آمد. 

خلاصه کتاب از این شهر می روم

عبدالله که علاقه مند به پیشگویی برای آمدن باران بود تا حدی پیش رفت که از این کار فشار زیادی را تحمل می کرد و همین امر باعث شده بود که حالش چنان بد شود که راهی درمانگاه شود و سر همین قضیه او را دیوانه ای بیش نبینند تا جایی که کسی حاضر نشود به او دختر بدهد!
پدربزرگ عبدالله که حالی رو به مرگ داشت، از او می خواهد که دیگر هیچ وقت پیشگویی نکند! برای این که برای عبدالله سخت بود، اما خواهش پیرمرد را قبول کرده و این عهد و پیمان تا جایی ادامه پیدا می کند که قرار بود به خواستگاری دختری برود اما طی حوادثی که پیش می آید، مردم عبدالله را باعث خشکسالی ها می دانند. آیا واقعا علت خشکسالی عبدالله داستان ما می باشد!؟

برشی از متن کتاب از این شهر می روم

بباجی سه بار همراهم آمد خواستگاری. بار اول که خودم گند زدم و به پدرش گفتم «من یه بار قبلاً ازدواج کرده ام...» البته اجازه ندادند من حرفم را تمام کنم که «با باد و بارون ازدواج کردم...». بیرون مان کردند. دلم بیشتر برای بباجی می سوخت که حرمتش شکسته شد. دو بار دیگر هم این پیرمرد را خرد کردند. نه این که کتکش زده باشند، شاید یک چیزی بدتر از آن. زیر دست و پا له اش کردند. بعد از این همه سال که موهایت را توی یک شهر سفید کنی، آن وقت به نوه ات دختر ندهند و بگویند: «خونواده ی شما جنّیه». به این راحتی ها توی روی کسی نمی گویند جنّی. اما به ما می گفتند. حالا ای کاش فقط به من می گفتند. می گفتند خانواده ی شما جن زده هستید. خانه ی ما را هم جنی می دیدند. همین کافی بود برای این که دیگر دختری به من ندهند و بباجی روز به روز شکسته تر شود. قوز کمر و گردن بباجی هر روز بیشتر می شد. او دیگر نمی توانست پشت گردونه بنشیند و دو کف دستش را بیاورد دور شل و بالا و پایین کند تا کوزه شکل بگیرد.
خبری از رفتن به کارگاه نبود. کارگاه را برقی کرده بودم. اتاق گوشه ی ایوان، کارگاه کوچکی راه انداخته بودم. فقط همین شده بود راه درآمد ما. درآمدی هم نبود. چون کسی از ما نمی خرید. فقط جنس های ما توی بندر فروش داشت. همین هم روز به روز آب می رفت. البته پول کمی هم از سفرم به بندر مانده بود. ولی اگر بباجی بو می برد، دیگر من را از خانه می انداخت بیرون. همان وقتی که گفت: «یا ابوظبی یا من»، یک ماه به آن فکر کردم. من آرزویی داشتم که باید به آن می رسیدم. من باید دوربین یا موبایلی تهیه می کردم که بتوانم توی هواشناسی از آن کمک بگیرم.. .

دانلود کتاب از این شهر می روم

نسخه الکترونیک کتاب از این شهر می روم را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و سپس در کتابخوان فراکتاب آن را مورد مطالعه قرار دهید.

دانلود کتاب از این شهر می روم

مشخصات کتاب از این شهر می روم در جدول زیر آورده شده است:

مشخصات
ناشر: نشر صاد
نویسنده: مجتبی بنی‌اسدی
تعداد صفحه: 122
موضوع: داستان ایرانی، رمان ایرانی
قالب: الکترونیک

 

دیویی :
‏‫‭۸‮فا‬۳/۶۲‬‬‬‬
کتابشناسی ملی :
9350469
شابک :
978-622-5336-84-1
سال نشر :
1402
صفحات کتاب :
122
کنگره :
‏‫‭PIR۸۳۳۵‬‬‬‬‬

کتاب های مشابه از این شهر می روم...