کتاب من از مردن می ترسیدم نوشتهٔ سهیل مومنین است. نشر صاد این کتاب را منتشر کرده است. حداقل کاری که انسان در طول زندگی اش می تواند انجام دهد، فارغ از غلبه بر ترس هایش ، حفظ امید به زندگی و از همه مهمتر کسب تجربه از اتفاقهایی که یا خود به آن دامن زده و یا در آن به عمد و یا غیر عمد نقشی داشته است.
تعطیلات به پایان رسیده بود و احساس میکردم امسال سال من است، نوبتی هم بود باید نوبت من می شد، با مدیرم آقای محمودی صحبت کردم و گفتم با اینکه عاشق کارم و هستم و اینجا برایم بهترین شغل دنیاست اما بر حسب ادب و وظیفه باید زودتر اطلاع میدادم که شاید تا یکی دوماه دیگر بیشتر در خدمتتان نباشم.آقای محمودی که آن روزها رابطهمان باهم بیشتر از یک مدیر وکارمند بود، پیشنهاد دریافت یک نمایندگی برای شهر قم را هم به من داد و گفت درب اینجا همیشه بر روی تو باز است و بهترین آرزوها را برایم خواست.
جسمم تهران و دل و فکرم پیش مریم بود، از طرفی با خودم میگفتم اگر در نجاری کار کنم که نان باز و سر سفره میبرم و داماد سر خانه که نمیشوم، اگر هم کتاب فروشی کوچکی راه اندازی کنم هم باز روی پای خودم ایستادم و فقط میماند محل سکونت که اگر مریم بخواهد در خانه پدریاش باشد همانجا میمانیم اگر هم نه منزلی اجاره میکنم، خدا بزرگ است، بقول پدر یکی از بچه ها زن روزی خودش را میآورد.تغیرات زیادی در خودم میدیدم، مثلاً شبها قبل از خواب ذکر میگفتم و برای درگذشتگان فاتحه میفرستادم، دعای فرج میخواندم و استغفار میکردم، تغییر که میگویم نه از این تغییرها که هر سال شب تولد یا شب سال تحویل با خودمان خلوت میکنیم تا ببینیم در یک سالی که از عمرمان گذشت با خودمان چند چند بودیم و چه بهدست آوردیم و چه از دست دادیم، تغییر به معنی آرامتر بودن، صبورتر بودن، سادهتر میگرفتم و از همه بیشتر شاکرتر بودم.