کتاب ««رفاقت را تمام کرد»، نوشته ساجده ابراهیمی، روایت حاج حسین اسداللهی فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله از شش شهید مدافع حرم است که توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر شده است. این کتاب نتیجه گفتوگوهایی است که در طول سالهای 1396 تا 1397 صورت گرفته است. این روایتها برههای کوتاه از آشنایی اسداللهی با شش شهید مدافع حرم (رضا فرزانه، اصغر فلاحپیشه، مهدی ثامنیراد، قدیر سرلکنیا، سیداسماعیل سیرتنیا و محمدتقی ارغوانی) تا زمان شهادتشان را بازگو میکند. اگرچه اسداللهی در قامت یک فرمانده، چند روزی از زندگی این شهدا را روایت کرده است، آنچه برای خود او موضوعیت دارد، رفاقت و جنبه غیرنظامی دوستیاش با این شهداست. روایت او جزئیات زیادی دارد؛ جزئیاتی که بیانگر نگاه تیزبین و دقت یک فرمانده به تمام احوال و خلقوخوهای شخصیتی نیروهایش بوده است، اما او از بیان پیوند عاطفی خود و نیروهای تحت فرماندهیاش غفلت نکرده و روایتی اول شخص با تمام زوایای پیدا و پنهان و بالا و پایینها و تندی ولطافتها و قهر و آشتیها بازگو کرده است.
کتاب «رفاقت را تمام کرد»، بیش از روایت یک فرمانده، روایت یک رفیق با شش شهید است که خود را از آنها جامانده میدانست، اما برای رسیدن به آنها درنگ نکرد.
سردار اسدالهی از رزمندگان فعال در دوران جنگ تحمیلی بود که پس از جنگ، سالها در سپاه حضرت محمد رسولالله(ص) تهران بزرگ مشغول به خدمت بوده و فرماندهی سابق لشکر ۲۷ حضرت محمد رسولالله(ص) در کارنامه مدیریتی او به چشم میخورد. سردار اسداللهی مدتی طولانی به عنوان فرمانده در سوریه به افتخار مدافع حرم بودن نائل گردید و در مبارزه با تکفیریها، همراه و همقدمی مؤثر برای شهید قاسم سلیمانی بود. سردار اسداللهی در اسفند ۱۳۹۳، با موافقت فرماندهی معظم کل قوا به درجه سرتیپ دومی ارتقاء یافت. او روز دوم فروردین ۱۳۹۹ بر اثر عارضه شیمیایی به جای مانده از زمان جنگ تحمیلی به یاران شهیدش پیوست.
پروازی که یکشنبهشب، 12 دی 94 به دمشق میرفت، یک گروه بیست نفره را با خودش میبرد که بعضیهایشان بلیط برگشت نداشتند. هم از جاماندهها و حسرتخوردههای جنگ در آنها بودند، هم از آنها که هنوز طعم جاماندن از رفیق را نچشیده بودند. ترکیبی از آدمهای مختلف داشتیم که خیلی زود با هم جوش خوردند. در شرایط عادی، دو سه روزی طول میکشد تا اعضای یک گروه با هم اخت شوند، اما بچهها فاصلهها را دو سه ساعته طی کردند.
حال و هوای آدمها در هواپیما مثل کسانی بود که انگار برگ برندهای در دست دارند. هر کسی در عالم خودش بود و به اطراف کاری نداشت. بیست نفر مشتاق که بالاخره توانسته بودند مسافر این سفر شوند. حالت آدمهای فاتح را داشتند. هنوز به منطقه نرفته بودند، هنوز جزو رزمندهها نشده بودند و هنوز عملیاتی نبود، اما حداقل مسافر حرم حضرت زینب (س) شده بودند.