کتاب زندگان جاوید از جنگ و عدم تاثیرگذاری آن بر عشق می گوید و با مکالمه میان باریس و ورانیکا آغاز می شود. باریس با وجود عشق میان خود و ورانیکا، به صورت داوطلبانه به جنگ می رود. نمایشنامه زندگان جاوید داستان جمعی از مردم جامعه است که جنگ همچون سیل به خانههایشان و به دنیای درونشان حملهور شده است. همهی آنان نتوانستهاند قوی و پاک بمانند.
.. باریس جون!... خیلی دلم می خواد باهات حرف بزنم؛ همه چی رو برات تعریف کنم، همه چی رو... من همیشه باهات حرف میزنم... شب ها وقتی همه خوابن، من با تو حرف میزنم... صورتت کمکم داره از یادم میره، خیلی سعی می کنم به یادم بمونه...! تو برای من از اونچه که بودی جذابتری... دوستت دارم!... تو واس هی من مثل اسطوره می مونی...
می خوام خوب زندگی کنم. خیلی خوب... من خیلی فکر می کنم باریس جون. به این فکر می کنم که من واسه چی زندگی می کنم... همهی ما، واسه چی زندگی می کنیم؟... چطور زندگی می کنیم؟... هرکدوم از ما در هر روز از زندگیش چه قدمی برای خوشبختی دیگران برمی داره؟ قطره ی وجودی هر کدوم از ما در این جامعه، در این دنیا، چیه؟ قیر، عسل یا شبنم تازه؟...