امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
69,900
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب راهبی که فراری‌ اش را فروخت

کتاب راهبی که فراری‌اش را فروخت، نوشته رابین شارما داستانی معنوی درباره تحقق رویاها و دستیابی به سرنوشت‌تان است. این داستان زیبا را لیلا رعیت ترجمه و در انتشارات نسل‌نواندیش منتشر شده است.

کتاب «راهبی که فِراری اش را فروخت» داستان مردی است موفق و ثروتمند، از دارایی‌های دنیا بی‌نیاز، در ظاهر سراسر عشرت و در باطن لبالب عسرت. به داشته‌هایش پشت پا می‌زند و در دورافتاده‌ترین نقاط هند، در دل کوهستانی جداافتاده از تمدن شهرنشینی، به دنبال جواب سؤالاتش می‌گردد. می‌خواهد رمز شادی بی‌پایان و خوشبختی بی انتها را بیابد؛ و آنجا راهبانی هستند؛ خوش‌اقبال و سعادتمند، همیشه جوان و نیک‌اختر.

مرد از آن‌ها پرسش می‌کند و راهبان هم در نهایت آرامش و طمأنینه، یک به یک سؤالاتش را پاسخ می‌دهند. او آنجا یاد می‌گیرد که در قلب و مغزش چه نیروهای اسرارآمیزی نهفته و در انتظار دست آدمی است تا اخگر شور و اشتیاق‌شان را بگیرند و شعله‌ورشان کند؛ گنجینه‌ای از قدرت‌های فرابشری که قرار است با حرکت درست انسان به فعالیت واداشته شوند. روش‌هایی زیبا و کاربردی که به خواننده می‌آموزند با در دست گرفتن زمام ذهن و حس، چگونه به رهبری زندگی خویش برسد و کاری کند که در مسابقه با مرغ و ماهی، فاتح بلامنازع باشد. شاید این‌گونه قلب به خشنودی برسد؛ وقتی می‌بیند الماس و جواهرات بنهفتۀ درونش، کمر به خوشبخت کردن صاحب خود بسته‌اند و دیگر خاک نمی‌خورند.

در این داستان جذاب و الهام‌بخش، از یک سو حکمت روحانی جاودان شرق و از سوی دیگر، جدیدترین اصول موفقیت غرب آورده شده است. تلفیق این دو، شاهکاری از این کتاب ساخته که حاوی اصول قدم‌به‌قدم رسیدن به خوشبختی است تا شما با مطالعه‌ی آن بتوانید به تعادل، شجاعت، فراوانی و شادمانی برسید که به‌راستی سزاوارش هستید.

گزیده کتاب راهبی که فراری‌ اش را فروخت

همه چیز در اتاق دادگاه درست پیش می‌رفت که ناگهان او غش کرد و بر زمین افتاد. یکی از برجسته‌ترین وکیل مدافعان کشور اکنون از حال رفته و متلاشی، نقش بر زمین بود؛ مردی که تا چند لحظۀ پیش کت و شلوار ایتالیایی سه هزار دلاری بر اندامش خوش نشسته و به تن و بدن خوش تراشش جلوه‌ای نو بخشیده بود و رشتۀ موفقیت‌های حقوقی‌اش هم خبر از فتح و نصرت همیشگی‌اش در عرصۀ قانون می‌داد.

از فرط بهت‌‎ زدگی، سر جایم خشک شده بودم. صحنۀ شوکه‌کنندۀ  روبه‌رویم تمام وجودم را فلج کرده بود. جولیان مانتل بزرگ اکنون در حد یک قربانی شده و مانند کودکی بی‌دفاع بر کف دادگاه افتاده بود و می‌لرزید. مرتعش بود و همچون مجنونی شوریده عرق از سرورویش می‌بارید. از آن لحظه به بعد، همه چیز روندی کُند یافت، انگار شاهد صحنه‌های فیلمی باشیم که روی دور آهسته قرار گرفته است.

جیغ بنفش دستیار وکیل دادگستری فضا را پر کرد: «ای داد بیداد! جولیان دچار حمله شده!» انگار اصرار داشت چیزی را به ما گوشزد کند که برای همگی‌مان واضح و مشخص بود. بانوی قاضی نگاهی وحشت بار به او انداخت و بلافاصله تلفنی را که برای مواقع اضطراری نصب شده بود، برداشت و چیزی زمزمه کرد. من همچنان هاج‌وواج مانده بودم و مانند یک مجسمه سر جایم خشکم زده بود، درحالی که جملات بی‌دعوت این‌سو و آن‌سوی ذهنم رژه می‌رفتند: نمیر، احمق پیر! هنوز وقتش نرسیده که تو یکی ما را ترک کنی. این شکل مردن سزاوار تو نیست.

صفحات کتاب :
216
کنگره :
‏‫‬‭PZ۳
دیویی :
‏‫‬‭۸۱۳/۵۴
کتابشناسی ملی :
9119499
شابک :
‏‫‬‭978-622-220-850-9
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه راهبی که فراری اش را فروخت