آسیب شناسی تبعات مدرنیته بر نسلهایی با دانش زیاد اما کم عمق.
اینترنت و دسترسی گسترده به رسانه ها ،نقش بمباران اطلاعاتی رسانه ها در بین خانوادهها خصوصا نسل جدید محوریت کلی این نوشتار است.
کتاب سیلی حقیقت نوشته جناب آقای امیرسجاد فتورهچی منتشر شده در نشر متخصصان.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
دیباچه
یکی از بزرگترین مشکلات امروزی والدین با فرزندان که درواقع از آن میتوان تحت عنوان شکاف عمیق بین نسلها نیز یاد کرد، این است که از یکسو مشکلات بسیاری را برای خانوادهها به وجود آورده و بنیان عاطفی و سلامت خانوادهها را در معرض خطر جدی قرار داده است و از سوی دیگر باعث شده آیندهسازان این مرز و بوم بهواسطه مقابلهکردن و گردنکشی در برابر فرآیندهای تربیتی والدین (که انتقالدهندهی آموزه، ارزشها، اصول و الگوهای فکری و عملی است) و همچنین نپرداختن به فرآیند تجربهاندوزی به شکل عملی، به نسلی با آشفتگیها و بحرانهای شدیدی هویتی و البته نسلی کمدانش، کممهارت و ناآگاه تبدیل شوند که در آینده قادر به مدیریت صحیح زندگی خود و حرکت در مسیر پیشرفت و تعالی نیستند، اما پیش از اینکه بیشتر به تعریف این معضل بپردازم و ابعاد و اعماق مختلف آن را مشخص کنیم، ابتدا باید به این سؤال بپردازیم که این چالش از کجا ناشی شده است.
در سدههای گذشته به دلایل مختلف که مهمترین آنها، کمبودن دامنه و وسعت علوم مختلف بود، اولاً افراد علاقهمند و با پشتکار، با چند سالی تلاش میتوانستند به قله و سقف حوزه علمی یا هنری مدنظر خود برسند و در مقام یک دانشمند و نظریهپرداز قد علم کنند. از سوی دیگر با صرف زمانی کمی بیشتر، یک فرد میتوانست در حوزههای مختلف به یک فرد آگاه و متخصص تبدیل شود و در مقام یک عقل کل عرض اندام کند.
شاید یکی از بهترین مثالها در این زمینه حکیم عمر خیام باشد. شخصی که هم در نهایت و حد اعلای زمان خود یک ریاضیدان محسوب میشد، هم منجم، هم حکیم و فیلسوف و هم البته یک شاعر. درصورتیکه یافتن چنین شخصی با چنین ویژگیهای برجسته جامع و چندرشتهای که بتواند در عرصههای مختلف در سطح ممتاز قد علم کند، قطعاً غیرممکن است.
درواقع در دهههای اخیر، نهایتاً یک شخص میتواند در یک یا نهایتاً دو حوزه بهعنوان فرد ممتاز، متخصص و صاحب نظریه عرض اندام کند. علت این امر نیز آن است که امروزه دامنه و گستره علوم و هنرهای مختلف آنقدر عمیق و بزرگ شده که رسیدن به سقف و قله هر حوزهای حداقل سی یا چهل سال زمان نیاز دارد؛ بنابراین حتی نابغهترین افراد و باپشتکارترین آنها نیز نهایتاً فرصت پرداختن کامل به یکی دو حوزه را بیشتر ندارند. به همین دلیل نیز امروز اغلب افراد عاقل و دانا در ارتباط با هر نیاز خود به متخصص همان حوزه (نه یک شخص واحد) مراجعه میکنند؛ چراکه میدانند یک فرد در تمام ابعاد نمیتوانند صاحبنظراتی درست و کارآمد باشد.
بنابراین در سده اخیر چیزی به نام عقل کل به شکل واقعی و درست وجود ندارد. بلکه در این سالها کم نبودهاند افرادی که به صرف آشنایی (نه کسب تخصص و رسیدن به سطح غایی یک علم)، در حوزههای مختلف، خود را عقل کل معرفی کرده و در تمام حوزهها نظرات غلط و نادرست خویش را مطرح میکنند، اما در عرصه عمل، اشتباهبودن و خطابودن روش و اندیشه و گفتار آنها کاملاً هویداست.
این دست افراد که میتوان عنوان عاقلنما یا عقل کل نما را بر روی آنها نهاد، افراد بسیار خطرناکی هم برای خود و هم برای دیگران هستند. چرا؟