صبح با جیغ بنفش خواهرم از خواب بیدار شدم. گیسوانی را که دو روز پیش مادرم برایش بافته بود، در دستان مشت شده برادرم دیدم که می دوید و می خندید. باز هم شیطنتش گل کرده بود، ولی این بار محال بود خواهرم او را ببخشد. آخر هر دختری با موی بلندش دختری می کند و حالا موهای بلند سولماز قیچی شده بود.