بدون شک از متفکرانی که تأثیر قابل ملاحظه ای بر علوم روان شناسی و روان پزشکی داشتهاند، فروید و آدلر است، هرچند که نظرات آنان آنطور که شایسته است در مجامع علمی مورد توجه قرار نمیگیرد. فروید همچنین به دلیل دارا بودن نگرش اجتماعی، تأثیر بسزایی بر جنبشهای اجتماعی زمان خود از جمله قوانین مربوط به حقوق زنان و برابری دو جنس داشتهاست، به علاوه آدلر دارای نگرش فلسفی بود و مکتب روان شناسی فردی او بر همین اساس بنا شدهاست. در سالهای اخیر پیروان رویکرد آدلری معتقدند که روانشناسی فردنگر بطور فزایندهای در نزد روانشناسان، روانپزشکان، مددکاران اجتماعی و پرورشکاران مقبولیت یافتهاست. یکی از اولویتهای اصلی در چالشهای آتی روانشناسی شخصیت، مطالعۀفرآیندهای شناختی و رابطۀ آنها با جنبههای دیگر فرآیندهای روانی است.
بدونشک دوتن از متفکرانی که تأثیر قابل ملاحظهای بر علوم روانشناسی و روانپزشکی داشتهاند فروید و آدلر هستند، در این نوشتار به بررسی دیدگاه این دو دانشمند در مورد تحلیل شخصیت نقش آن در دیگر جنبه های روانی فرد میپردازیم.
یکی از مفاهیم اولیه که آدلر ارائه نمود، احساس حقارت بود. او در ابتدا مفهومی کاملا غیر انتزاعی از «احساس حقارت» داشت، که ریشه آن عمدتا در نقایص جسمی اعضا بود، ولی بعدها این مفهوم را گستردهتر کرد، چرا که این احساس میتواند مرتبط با برخی موقعیتهای خانوادگی باشد. مثال مراقبت افراطی از کودکان (کودکان ناز پرورده) ممکن است به ایجاد این احساس در کودکان منجر شود. که آمادگی مقابله با مشکلات را ندارند. بیتوجهی کردن از طرف والدین هم میتواند سبب بروز احساس حقارت در کودک شود. آدلر سپس این مفهوم را گستردهتر کرد، و گفت که احساس حقارت مفهومی است عام که همۀ کودکان، نسبت به بزرگسالان اطراف خود دارند، چون همۀ آنها با این اعتقاد زندگیشان را شروع میکنند که در مقایسه با افراد بزرگسال اطراف خود ضعیف، فاقد قدرت و وابسته به آنها هستند. ولی آدلر احساس حقارت را نشانهی ضعف نمی دانست بلکه آن را نیرویی انگیزشی برای رفتارهای افراد میدانست.