پیر فرانک در کتاب خوشبخت بودن یاد گرفتنی است، نه به دست آوردنی!، شیوه کسب خوشبختی واقعی را با نقل حکایت های شخصی خود و 7 گام برای خوشبخت بودن به آسانی به شما می آموزد. شادی و نشاط، عشق و امید، خوشبختی و سعادت جزءِ ضروری ترین نیازهای اولیه هر انسان هستند.
پیر فرانک تمام این موارد را در کتاب خوشبخت بودن یاد گرفتنی است، نه به دست آوردنی (Einfach Glucklich Sein) به شما می آموزد. در گام اول می آموزد، چطور می توان به حس سبک بالی ذهن و فراغ بالی خیال رسید و در گام های بعد می آموزد راه های نشاط، عشق و سعادت در درون خود را پیدا کنید. خوشبختی ربطی به مسائل بیرونی ندارد و از درون انسان برمی خیزد، به شرطی که طریقه آن را آموخته باشیم. خوشبختی را نمی توان کسب کرد، بلکه باید مسیر آن را آموخت و شناسایی کرد.
این آموختن بدان جهت ضروری است که هر انسان اگر بتواند احساس نشاط و خوشبختی کند، می تواند همنوع خود را نیز به سعادت برساند، اما برعکس آن نیز صادق است. انسان اگر نتواند این حس را در درون خود به ثمر نشاند، می تواند برای همنوع خود خطری بزرگ و تهدیدی جدی باشد، بنابراین پیر فرانک (Pierre Franckh) با حکایت داستان ها و لطایف شیرین به خوانندگان خیلی آسان می آموزد که چگونه خوشبخت باشند و «بگذارند» دیگری نیز با خوشی و خوشبختی زندگی کند.
کتاب های پیر فرانک که بیش از 2/5 میلیون نسخه آن ها در سراسر دنیا به فروش رفته، هم اکنون جزء پرفروش ترین کتاب ها شناخته شده اند. او موفق ترین نویسنده کتاب های روانشناسی است و جلسات سخنرانی و سمینارهایش جزءِ پرجمعیت ترین جلسات شناخته شده اند. بیش از شصت عنوان از کتاب های فرانک به چندین زبان زنده دنیا ترجمه و منتشر شده اند، در 21 کشور به فروش می رسند و جزء پرفروش ترین ها هستند. او در مقام روان درمانگر و مشاور در سراسر دنیا نه تنها به مردم عادی، بلکه به پزشکان، روان پزشکان، روانشناسان، کارگردان های فیلم های مختلفِ روانشناسی در تهیه و نوشتن سناریوهای روان شناختی کمک می کند و مشاوره می دهد.
حال تحت لوای ترس از بدبخت شدن پیشاپیش از خوشبخت شدن خود می ترسیم، می ترسیم شجاعانه و خلاقانه دست به ریسک هایی بزنیم که مبادا با نسخه نوشته شده ذهنی ما که ساخته و پرداخته پیشینیان، والدین و خویشاوندان ماست، مغایرت داشته باشد. ما از این که به دنیای منحصر به فرد و خلاقانه خود وارد شدیم وحشت داریم، بنابراین سخت به همان الگو و روش قدیمی ذهنی که درونمان نهادینه شده می چسبیم و از تجربه های جدید خودداری می کنیم، چون وحشت سراسر وجودمان را پر می کند.
ترس این که با لگد به گوشه ای پرتاب شویم بسیار زیاد است، از این وحشت داریم که مبادا به ذهنیت نهادینه شده خود خیانت کنیم و با وجودی که سراسر وجودمان را نارضایتی محض فرا گرفته، از این که خلاقانه چیزهای نو را تجربه کنیم و برای یک بار هم که شده طبق ویژگی و استعداد ذاتی الهی خود گام برداریم، اجتناب می کنیم در واقع چیزهایی که از درون رضایت قلبی ما را فراهم می کنند و ما به وسیله آن ها می توانیم خود را در زندگی خود دوباره از نو تعبیر و تفسیر کنیم.
گویی ندایی بیگانه از درون مانع می شود که طبق الگوی قدیمی عمل کنیم، حتی اگر کوچک ترین فایده ای هم برایمان نداشته باشد، و این ها تماماً برمی گردد به عدم شهامت و شجاعت نه عدم استعداد و ویژگی هایمان که بتوانیم چیزهای نویی را که وجودمان می طلبد از طریق الگوی دیگر تجربه کنیم، حتی وقتی که پی می بریم آن چیز نو دقیقاً می تواند حقیقت وجودی، عشق و علاقه و اساس خوشبختی ما را فراهم کند.