کارو در داستان «وقتش نیست»، اصرار دارد که زودتر از موعد مقرر و پیش از کسب تمام تواناییهای لازم برای زندگی در دنیا، کیسهی مادرش را ترک کند. همین بازیگوشی و بیصبری باعث میشود زمانی که موعد به دنیا آمدن اوست، هماهنگی لازم با محیط دنیا را برای آسوده زیستن نداشتهباشد. او نمیدانست برای بهرهمندی کامل از دنیا باید به اندازهی کافی در کیسه مادر صبر کند تا تمام ابزارهای مورد نیاز را به طورِ کامل و سالم با خود به دنیا بیاورد. شاید اگر جنین انسان هم مانند نوزاد نارس کانگوروها قادر به دیدن جهان گسترده بیرون از رحم مادر بود، توان تحمل آن محیط تنگ و تاریک را نداشت و مادران مجبور میشدند مثل «مامانکانگورو» به نوزادان خود یادآوری کنند که: «صبر کن! اگر امروز کاری که باید را انجام ندهی، فردا کاری که دوست داری را نمیتوانی انجام بدهی»