گربه خان لم داده بود
زیر نور آفتاب
جوجه ام خندید و گفت:
وای به به، رختخواب!
گربه خانِ مخملی
جوجه را دعوا نکرد
او لبش را بیخودی
با میویی وانکرد
روی موی نرم او
چشم جوجه بسته شد
چون سبیل گربه را
هی شمرد و خسته شد
جستجو