کتاب عاشورات هر چند برگرفته از منابعی چون لهوف نوشتۀ سید بنطاووس و الارشاد نوشتۀ شیخ مفید، و تاریخ الامم نوشتۀ محمد بنجریر طبری است، اما کتابی تاریخی دانسته نمیشود. در عین حال از آنجا که روایتی است مدعی و مبتنی بر اِخبار از واقعیتی تاریخی، نمیتوان گفت که با ادبیات داستانی محض روبهرو هستیم. ازاینرو مناسبتر آن است که چنین متونی را در شمار نوعی از ادبیات غیرداستانی بدانیم که به وقایع مذهبی نظر دارند، و از یکسو به حماسه میمانند و از سویی دیگر به تاریخنگاری.
در این متن، واقعۀ کربلا در سه بخش (پیش از واقعه، واقعه و پس از واقعه) در بنیان خویش چنان آمده است که سید بنطاووس در کتاب لهوف روایت کرده است، با این تفاوت که قوۀ مخیلۀ نویسنده بر آن رفته است که هر یک از این سه بخش را یکی از شخصیتهای حاضر در حوادث روایت کند.
باب یکم در ولادت و کودکی حسین
عباس بنعبدالمطلب عموی پیغمبر را زنی بود اُمّفضل نام، که در خواب دید تکهای از گوشت تن رسول خدا بریده شد. اُمّفضل گفت که آن تکه در دامن من افتاد.
تعبیر آن از سید خواستم. گفت: نیکو دیدهای اُمّفضل که اگر این خواب راست شود، زود باشد که دخترم فاطمه را پسری آید که تو او را شیر دهی.
چنین شد، و روزی به خدمت سید شدم و آن پسر در کنار سید نهادم. کودک بول کرد و قطرهای چند بر پیراهن سید چکانید. مرا شرم آمد، به دو انگشت کودک را نیشگون گرفتم. سید گفت: آرام اُمّفضل! جامه را پاک توان کرد، کودکم را رنجانیدی.اُمّفضل برخاست که آبی بیاورد تا سید پیراهن خویش تطهیر کند. چون بازگشت سید را دید که میگریست. گفت: تو خود خندان بودی و چون است که حال میگریی یا رسول خدا! گفت: جبرئیل فرو آمد و مرا خبر داد که این فرزند تو را امّت تو بکشند. و سید چنان بود که علی بنابیطالب را میگفت که ای علی! این دو کودکِ تو یعنی حسن و حسین، مرا بازداشتهاند که کسی جز ایشان دوست بدارم. و میگفت که حسن و حسین سید جوانان بهشتاند. و میگفت که حسین از من است و من از حسین. زادگاه حسین مدینه بود و ولادتش به روز سوم از ماه شعبان به سال چهارم از هجرت حضرت رسول(ص).