بازگشت به خانه جلد اول از مجموعه کتاب فادیا ماجرای گروهک فلسطینی در سال 2039 را روایت میکند که در پی عملیاتی محرمانه در کشور استرالیا حضور دارند. نویسنده در این داستان سعی کرده است با خلق شخصیتهای شوخطبع و بذلهگو داستان را شیرینتر کند و در کنار ماجرای مرموز و پلیسی ردپایی از طنز نیز قرار دهد.
استرالیا، 2039 میلادی
کسی فریاد زد: «بیدار شو!» پسر از خواب پرید. با دیدن خودش در آینۀ روی سقف که مچ دستها و پاهایش به تخت بسته شده بود، نفسش حبس شد و شقیقهاش تیر کشید. آینه با سرعت کمی پایین آمد. پسر به بدنش تکان شدیدی داد و سعی کرد خودش را آزاد کند. سرعت شیشه بیشتر شد. مچ دستها و پاهایش از فشاری که برای فرار به آنها میآورد، درد گرفته بود. آینه فقط چند سانتیمتر با او فاصله داشت. باید کاری میکرد. با خودش گفت: «شاید دارم خواب میبینم.» چشمانش را محکم بست:
این خواب است، واقعی نیست.
خنکی شیشه را با بینیاش حس کرد . چشمانش را سریع باز کرد. بازدمش به آینه برخورد کرد و بخار آن روی شیشه نشست. قلبش بهشدت به سینهاش میکوبید و عرق تمام صورتش را پوشانده بود. بینیاش فشرده شد. صورتش را چرخاند. فریاد زد و کمک خواست. تمام وجودش میلرزید. دیگر به درد دستها و پاهایش اهمیتی نمیداد. استخوان گونهاش در حال لهشدن بود. با تمام توانش سعی کرد دستهایش را آزاد کند. نفسش تند شده بود. چشمانش را بست و از تصور لهشدن زیر این آینه، دستانش را مشت کرد و داد زد.
صدای شکستهشدن شیشه به گوشش رسید. چشمانش را باز کرد.