ماندم سر قرار و دلم بی قرار بود
چشمم به رفت و آمد کند قطار بود
این ایستگاه پیر به پایم نشسته چون
فهمیده بود مقصد ما انتظار بود
بر قبرهای بی کسی خود گریستم
آن روز اولی که دلم تازه کار بود
کم کم به باورم گره ی کور می زدند
دیگر پناهگاه من، آغوش دار بود...
کنگره :
PIR۸۲۰۳ /ح۹۵۳۳الف۴ ۱۳۹۶
شابک :
978-600-03-1705-8