کارون به زیر پایش و پشت سرش نگاه کرد. تارهای عنکبوت درهم تنیده بود و روی لولای در زیرزمین به شکل ماسوره ای درهم پیچیده بود.
الیاس یکبار بهش گفته بود، عنکبوت ها خاطرات را می بلعند و بعد آنرا بصورت تار تف می کنند بیرون. خوف برش داشت ترسید زیر پایش مثل خانه موسی فرو ریزد. از چاه ها می ترسید و از این چاه بیشتر از همه.
وقتی سر و صدا از آن بلند می شد و جنیان عروسی می گرفتند و الیاس لام تا کام لال می شد و صم بکم می نشست می ترسید.
می ترسید سقوط کند توی جن خانه، در درون خودش در خلاء بی نهایت.
کنگره :
PIR۷۹۶۳ /الف۲۸۳۷ج۹ ۱۳۹۶