کتاب مرد که گریه نمی کنه اثر فائزه گوئن و مترجمی مریم حاجیحسینی است و انتشارات کتابستان معرفت این کتاب را منتشر کرده است. هر عضو خانواده مثل یک عضو بدن است، هرکجای دنیا هم که باشد باز هم بخشی از همین تن است؛ و حالا ماجرای کتاب پیدا کردن همان عضو از خانواده مراد است؛ یک خانواده کوچک با زخمهای بزرگ روی دلشان اهل ایالت «نیس» که قرار است برای گرم شدن قلب خانه و پایان انتظار مادرشان، برادر بزرگ، وجب به وجب فرانسه را بگردد و تنها دختر خانواده را پیدا کند. اما این همه چیزی نیست که مراد قرار است تجربه کند، بلکه دیدن روی سیاه شهر و زندگی سخت پسران الجزایری حقیقتی است که «فائزه گوئن» آن را به سبک ادبیات فرانسه روایت میکند. رمانی با زنان فمنیست و سیاستمدار و مردهایی که گریه نمی کنند.
پدربزرگ پدریام با خوردن نان، عسل، انجیر و زیتون ۱۰۳ سال عمر کرد. چشمان آبی زیبایی داشت که به اعماق وجود ما نفوذ میکرد و ریشش مانند پنبههای تازهچیدهشده، سفید سفید بود. سیداحمد شنون زیباترین پیرمردی بود که تا امروز دیدهام. عادت داشت وقتی با ما حرف میزد، چمباتمه بزند و دوست داشت از روی میز بچهها غذا بردارد.همیشه چند تایی قصه در چنته داشت. بهاندازۀ کافی در دورههای گوناگون زندگی کرده بود و جنگها و سکههای عوضشده و الاغها و قطارها را دیده بود. او حدفاصل تلگراف تا تلفن همراه را درنوردیده بود. فرانسوی و حتی آلمانی هم حرف میزد. وقتی بچه بودیم، این موضوع ما را خیلی متعجب میکرد. طی تعطیلاتمان در الجزیره، من و مینا دوست داشتیم او را نگاه کنیم که موقع سحر در حیاط خانه وضو میگرفت و بعد، نماز صبحش را به جا میآورد. پدربزرگم از مرگ نمیترسید. من حالا میفهمم چرا. اما آن موقع ایمان او را به حساب نمیآوردم. راستش او چند سال بعد در حال سجده مرد. این نخستین بار بود که یکی از نزدیکانمان از دست میرفت. یک روز بعدازظهر بود و مجری تلویزیون داشت مسابقهای را اجرا میکرد. من غمگین بودم. اما آن مجری عین خیالش نبود!